فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 188

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۸۷:

نواه با حالت خطرناکی از کالسکه بیرون پرید و با خوشحالی گفت:« بزن بریم!» ولی کایل با عجله دست اونو که با اعتماد به نفس جای اشتباه میرفت، کشید. «اون طرف نیست.» ولی همین که فهمید به طور غریزی چیکار کرده و دستش رو دور دست نواه پیچونده، اضطراب به دورن اعصابش راه پیدا کرد. کایل جلوی خودش رو از جا خوردن گرفت و سعی کرد با زیرکی انگشتای لرزونش رو آروم نگه داره.

نواه که داشت چشمای خسته‌ی خودش رو میمالید، بهش نگاه کرد. بعدش با وجود این که قلبش با حالت غیرمنطقی‌ای می‌تپید، کاملاً دستش رو از نواه کشید. «بیا بریم... احتمالاً امروز این طرف و اون طرف رفتن برای خانم نواه زیاده‌رویه.»

« من حالم خوبه.»

کایل اصرار کرد:« ولی اونقدرا خوب به نظر نمیای. بهتره توی مهمون‌خونه بری حموم و یه شب خواب کامل کنی.» اون چند روزی هست که متوجه مقاومت روحیه‌ی افسرده‌ی نواه شده بود. شخصاً، کایل فکر میکرد که از اونجایی که طنین نواه و موئل تا الان به سطح عالی خودش رسیده، هیچ مشکلی وجود نداره؛ ولی نواه حتی بی‌حال‌تر از حد معمولش رفتار میکرد.

یه دفعه، انگشتای گرم و لاغری دور دستش پیچیدن. این انگشت‌ها سفیدتر و نسبت به دست الیونورا که چندین بار بدون هیچ مشکلی گرفته بودشون، گرم‌تر بودن. کایل حس کرد که همین طور که دست نواه رو میگیره، باید چشماش رو ببنده. بعدش، در حالی که حس میکرد بحرانی داره توی ذهنش رو پر از هرج و مرج میکنه، نگاهی به انگشتای به هم بافته شده‌ی خودشون کرد.

واقعاً... نمیتونم. فکر نکنم باید به اندازه‌ی قبلاً این اتفاق رو غیرمهم جلوه بدم.

وق...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی