من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 164
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۶۴:
موئل چشمش رو باز کرد و به کایل نگاه کرد. با این که اژدهای جوون خوب منظورش رو متوجه نمیشد، به هر حال به دستورات کایل عمل کرد. بعدش کایل به نوآ نزدیک شد و لپهای نوآ رو با دستهاش گرفت.
نوآ که پلک میزد و به سمت کایل نگاه میکرد، پرسید:« جناب، چی شده؟» ولی کایل بدون این که جواب سوالش رو بده تنها به نوآ خیره شد. مردمکهای چشمای گویمانند آبیش که ردههای خاکستری داشتن، به رنگ قرمز تیره در اومده بودن. مطمئناً، منظرهی وحشتناکی بود. کایل به اون اندازهای که میتونست به آرومی از نوآ پرسید:« کی این اتفاق افتاد؟»
نوآ که گیج شده بود، پرسید:« چی؟»
کایل پرسید:« تو خودت به مو یاد دادی که کشتن آدما ممنوعه. از کی تا حالا این حرفت رو سرسری گرفتی؟»
« این موضوع اصلاً به این ربطی نداره. این کارم دفاع از خود به حساب میاد.» نوآ جوری ابروهاش رو بالا برد که انگار دارن بهش تهمت اشتباه میزنن و گفت:« اون مرد سعی کرد از پشت سر بهم حمله کنه. نمیشه که باهاش انقدر مهربون باشم.»
اگه زنی که جلوی روش بود پارک نوآ واقعی بود، نمیتونست بدون معطلی این حرفا رو بزنه. کایل به چشم نوآ نگاه کرد و ذهن خودش رو برای به خاطر آوردن خاطرات قبلیش جستجو کرد. هیچ موقعی بود که نوآ حرف غیرعادیای بزنه؟ کایل با خودش فکر کرد، یه بار این اتفاق افتاد. اون همون موقعی بود که نوآ برای این که ادعای اشتباهش رو ثبت کنه به ادارهی تحقیقات و امنیت آورده شده بود.
« اگه واقعاً میخواستم اونو بکشم، به نظرت لنیا میتونست زنده اظهاریهی خودش رو ثبت کنه؟»
کایل اون موقع فرض کرده بود که نوآ عصبانیه، ولی حالا که بهش فکر میکنه، وقایع عجیب زیادی اتفاق افتاده بود. نوآ کسی نبود که از کلمات خشن استفاده کنه یا کارای خشن ازش سر بزنه. تو...
کتابهای تصادفی

