فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 161

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۶۱:

خوشبختانه، همون طور که کایل بهش اطمینان خاطر داده بود، جادوی موئل یه جور مانعی داشت و هیچ حس مقاومت فشاری رو از جریان آب بروز نمیداد. نوآ حتی خیس شدن لباسش رو هم حس نکرد.

کایل با انگشتش به روی لپ نوآ زد و گفت:« خانم نواه، باید دوباره چشماتون رو باز کنین.» و نوآ که یواش یواش چشمش رو باز میکرد، به طرفش متمایل شد. منظره‌ی با شکوهی اونو در بر گرفت، و فوراً به طور غیرارادی چشماش باز شدن. صدای حیرتی از بین لباش بیرون اومد.

« وای...»

وقتی به عنوان پارک نوآ زندگی میکرد، یه بار به یه آکواریوم رفته بود، اونم همون موقعی بود که به دبیرستان میرفت. هر گوشه و کنار، از سقف تا کف زمین، به یه تانکر آب غول پیکر وصل شده بود، به خاطر همینم فشاری رو حس میکرد که انگار در آب غوطه‌ور شده. اون منظره‌ای که الان اونو احاطه‌ش کرده بود، درست مثل آکواریومی بود که اون موقع دیده بودش.

زیر اون دریاچه، رنگ خالص‌تر زمردی نسبت به اون رنگی که بالاش بود قرار داشت. سطح دریاچه، که خیلی زود قرار بود با غروب خورشید پوشیده بشه، با رنگ لطیف نارنجی‌ای رنگامیزی شده بود. در طرف دیگه، آب عمیقی که اونو در برگرفته بود، چون نور خورشید بهش برخورد نمیکرد، نسبتاً به رنگ آبی تیره میزد. ولی، رنگش به حد زیادی تیره نبود که نشه داخلش رو ببینن؛ چون یه جایی اون پایین، حتماً یه منبع نوری رو قرار داده بودن که زیر اون دریاچه رو منور میکرد.

یه گروه از ماهی‌های زرد که توی یه ردیف شنا میکردن، از جلوی دماغ نوآ رد شدن. نوآ به پایین نگاه کرد و کف دریاچه رو دید. زیر دریاچه، ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی