من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 157
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۵۷:
«نه، این طوریا نیست...» نواه که از دهنش اطلاعاتی که در مورد لنیا و نقشههای فرضیش کشف کرده بود داشت فوران میکرد، نگاهش رو از کایل به جای دیگه معطوف کرد.
«آه... پس، لنیا والتالیر واقعی گمشده. حالا، یه لنیای تقلبی و یه دونه اصلی هست. من در موردش مشکوک بودم، ولی همین الان تو این راز رو حل کردی.»
«کارم رو خوب انجام دادم، درسته؟ پس بهم غرغر نکن.» نواه به پایین نگاه کرد، ولی چشمای کایل هنوزم به نظر میومد روی صورتش متمرکز شده. در غیر این صورت، لپ راستش نباید این جوری داغ میشد.
کایل یه جورایی با لحن مشکوک پرسید:«کارت خوب بود که گیر نیوفتادی.» یه تعریف از بین لبای کایل به همراه خندهی کوتاهی خارج شد. «در واقع، کتابخونهی دپارتمان جادو به هیچ صورتی برای ادارهی تحقیقات و امنیت در دسترس نبود، به خاطر همینم از نقشهم جداش کردم. این یه برداشت غیر منتظرهس... خانم نواه، شما چه طور اجازه پیدا کردین که به داخل کتابخونه برید؟»
«اگه منظورت اغوا کردن آدریانه، این کارو نکردم!»
«خوشحالم اینو میشنوم.» کایل که الان چونهش رو روی سر نواه گذاشته بود، به نظر میومد که داره افکارش رو سر و سامون میده و پشت سر هم چند کلمهای زیر لبی گفت.
نواه تموم سعیش رو کرد که از وجود کایل بر حذر نباشه و دعا کرد قطار به سرعت به مقصدش برسه. خیلی زود، واگن چرخدار در حالی سرعتش رو بیشتر کرد که چراغای تونل پشت سر هم جلوی چشمشون میرفتن و میومدن.
یه دفعه کایل چونهش رو به شونهی نواه زد و زمزمه کرد:«اوه، وقتی از این تونل عبور کنیم، منظرهای رو میبینین که به ندرت میشه اونو جای دیگه دید. از اونجایی که شما هم اینجایین، خیلی فرصت کمیاب و بزرگیه که...
کتابهای تصادفی


