فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 156

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۵۶:

بر خلاف انتظار نواه که معدن همین که درش باز بشه نمایان میشه، پشت دروازه یه تونل بود. داخلش شبیه یه غاری بود که فانوس‌هایی گوش تا گوشش آویزون شده بودن و روی زمین یه رد فلزی راه آهن با یه قطار باربری یه اتاقه که شبیه یه ارابه‌ی بزرگ بود، قرار داشت.

گروهی بودن که به همون منطقه‌ای که قطاری که غژغژکنان پر میشد، میرفتن. سرپرست معدن، بعدش واگن قطار رو با ۲۰ معدنچی پر کرد، اگرچه سوار شدن این تعداد زیاد معدنچی توی واگن چرخداری که فقط یه نرده ناثابت کنارش وصل شده بود کار خطرناکی بود، ولی به هر حال این کارو انجام داد.

نواه بین شکافی که بین جمعیت به وجود اومده بود گیر افتاده بود، و دستی، در حالی که به شونه‌ش می‌پیچید، اونو به عقب کشید.

نرده به نظر ضعیف میاد... نواه که از این که میترسید واگن ممکنه از هم متلاشی بشه مضطرب شده بود، با چشمای ناراحت به اطرافش نگاه میکرد. خیلی طول نکشید که قطار یواش یواش شروع به کج شدن در امتداد مسیر راه آهن کرد. بر خلاف بیرون از دروازه، درون معدن تنها با آهن قدیمی روی جاده‌ی ناهموار پوشیده شده بود، پس سفر قطارشون به احتمال زیاد امکان داشت که سفر سختی باشه. خیلی زود، قطار سرعت گرفت و صدای غژغژش بدتر شد.

«... محکم بچسب.» صدای آرومی از بالای سر نواه زمزمه کرد، ولی اون صدا با نواه حرف نمیزد. لحظه‌ی بعد، موئل به آرومی روی نرده فرود اومد و ت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی