من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 156
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۵۶:
بر خلاف انتظار نواه که معدن همین که درش باز بشه نمایان میشه، پشت دروازه یه تونل بود. داخلش شبیه یه غاری بود که فانوسهایی گوش تا گوشش آویزون شده بودن و روی زمین یه رد فلزی راه آهن با یه قطار باربری یه اتاقه که شبیه یه ارابهی بزرگ بود، قرار داشت.
گروهی بودن که به همون منطقهای که قطاری که غژغژکنان پر میشد، میرفتن. سرپرست معدن، بعدش واگن قطار رو با ۲۰ معدنچی پر کرد، اگرچه سوار شدن این تعداد زیاد معدنچی توی واگن چرخداری که فقط یه نرده ناثابت کنارش وصل شده بود کار خطرناکی بود، ولی به هر حال این کارو انجام داد.
نواه بین شکافی که بین جمعیت به وجود اومده بود گیر افتاده بود، و دستی، در حالی که به شونهش میپیچید، اونو به عقب کشید.
نرده به نظر ضعیف میاد... نواه که از این که میترسید واگن ممکنه از هم متلاشی بشه مضطرب شده بود، با چشمای ناراحت به اطرافش نگاه میکرد. خیلی طول نکشید که قطار یواش یواش شروع به کج شدن در امتداد مسیر راه آهن کرد. بر خلاف بیرون از دروازه، درون معدن تنها با آهن قدیمی روی جادهی ناهموار پوشیده شده بود، پس سفر قطارشون به احتمال زیاد امکان داشت که سفر سختی باشه. خیلی زود، قطار سرعت گرفت و صدای غژغژش بدتر شد.
«... محکم بچسب.» صدای آرومی از بالای سر نواه زمزمه کرد، ولی اون صدا با نواه حرف نمیزد. لحظهی بعد، موئل به آرومی روی نرده فرود اومد و ت...
کتابهای تصادفی


