فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 153

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۵۳:

این داستان، داستانی بود که نواه تا حالا نشنیده بود. اگه موئل کنارش میبود، با چشمش ازش می‌پرسید که صحت داره یا نه، ولی از اونجایی که نواه موئل رو برای پیدا کردن کایل بیرون فرستاد، دیگه هیچ راهی برای تأیید این حرفا نداشت.

حرفای دونالیان ادامه داشت. «خب، تخم اژدها توی تزبا گم شده، مگه نه؟ من شنیدم جادوگر لاورنت ارباب اژدها شده، و اژدها... خب، من شنیدم که اژدها کاخ سلطنتی رو داغون کرده.»

«آه، درسته...» نواه خنده‌ی عجیبی کرد. اون مرده اصلاً خبر نداشت که دقیقاً همون اژدها توی دفترش بود و اربابش درست جلوی روش نشسته بود و ازش اطلاعات میگرفت.

«به هر حال، من فکر میکنم زمان از تخم بیرون اومدن اژدها و شروع ناپدید شدن برده‌ها به هم ربط داره.»

«بله، ولی...» وقتی این دو وقایع به هم متصل میشن، به طرز عجیبی هر دوشون با عقل جور در میان. اینم ممکنه که بیرون اومدن اژدها از تخمش به محدوده‌ی کوهستانی که یه زمانی، در اون دور دورا، گهواره‌ی اژدها بود، تأثیر گذاشته. تازه، یه ماه از ناپدید شدن عجیبی که توی این معادن اتفاق افتاده میگذره، و در همین حین، سنگ مین هم به طور پیوسته از معدن استخراج شده.

«با این که بازپرس‌های پایتخت از قبل چندین بار به اینجا سر زدن، ما درآمد چندانی نداشتیم. خوشبختانه، اگه به عمق معدن نرید، مشکلی براتون پیش نمیاد. از هفته‌ی قبل، ما منطقه‌ای که همجوار رودخونه هست رو کاملاً قدغن کردیم، و حفاری فقط توی کارگاه‌های بالای اون ادامه پیدا کرده. از اون موقع، هیچ اتفاق دیگه‌ای رخ نداد. میتونین بهم اعتماد کنین.»

«خب، که این‌طور.»

«ب...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی