فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 138

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۳۸:

لنیا والتالیر. همون زن هرزه‌ای که بهم خیانت کرد.

لنیا با موهای بسته شده‌ش که از کنارش آویزون بود، هنوزم جذاب و باوقار به نظر میومد. اصلاً نگرانی‌ای توی صورت صاف و نرمش دیده نمیشد. اون شبیه الیونورا بود.

چرا زن‌های زیبای این دنیا انقدر اخلاقای بدی دارن؟ اینجا نمیتونم یه خواهر مهربون و خوشگل پیدا کنم؟

لنیا به طور مختصر به نواه نگاه کرد و باهاش حال و احوال بی‌جونی کرد. «... سلام، بانو آسیل.» بعدش، فقط از کنارش رد شد. ولی، فرصتی وجود نداشت که مثل قبل بتونه لنیا رو دوباره کنار بزنه.

درخت‌های مویی که بین دیوارهای کاخ سلطنتی محصور شده بودن خیلی زود بزرگ شدن و جلوی راه لنیا رو گرفتن. لنیا خیلی زود سر جاش ایستاد، و نواه در حالی که داشت نیروی جادوییش رو که توی درختای مو بود کنترل میکرد، یواش یواش بهش نزدیک شد، که مبادا باعث نشه نیروی جادوییش از کنترلش خارج بشه.

در واقع، نواه نقشه کشیده بود که وقتی آزاد میشه دوباره به لنیا سر بزنه. نه تنها به خاطر این که ریشه‌ی تنبیه ۲۰۰هزار ساعت کار داوطلبانه‌ایه که بهش واداشته شده، بلکه چون که به نظر میومد اون روز وضعیت لنیا توی زندان زیرزمینی یه جورایی عجیب بود.

اون هیچ حالت چهره‌ای رو از خودش بروز نداد و کلماتی که به زبون آورد حتی یه ذره هم حس توشون نبود، جوری که انگار اونا رو قبلاً حفظ کرده بود.

« من چیزی نمیدونم، بانو آسیل.»

درست مثل الان. نواه هیچ کلمه‌ای نگفت، ولی لنیا که انگار ذهن نواه رو خونده بود، همون چیز...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی