من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 128
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۲۸:
نواه طبیعتاً آدریان رو کنار زد و برگشت که با پسر بچهی کوچولو حال و احوال کنه. موئل که دویده بود داخل و با پاهای گلیش فرش رو لکهدار کرده بود، نواه رو یه بغل گنده کرد.
نواه ازش پرسید:« همه چی رو برگردوندی؟»
« بله! تمیزه!»
« گفتی معذرت میخوای، نگفتی؟»
« گفتم!»
آدریان که فقط یه قدم با نواه و موئل فاصله داشت، یواش دهنش رو باز کرد و گفت:« همون طور که گفتی، بذار کلاس امروزمون رو تموم کنیم. مو باید هفتهی بعد با ما باشه. قراره باهاش جلوگیری از ادغام ذهنی رو تمرین کنیم.»
«... درموردش فکر میکنم.»
چشم آدریان به اژدهای جوون و پراشتیاق افتاد. با همکاری موئل و نواه، چون توی دفتر سلطنتی حداقل هر دو هفتهای یه بار انفجار رخ میداد، دفتر به خرابه تبدیل شده بود.
همین که نواه وارد دفتر شد، برای بقیه اصلاً غافلگیر کننده نبود که ستونها بیوفتن یا دیوارها ترک بخورن. بعدش، وظیفهی بازسازی به موئل داده میشد، و در حالی که موئل با خوشحالی این طرف و اون طرف رو دوباره میساخت، نواه با آدریان توی کلاسش شرکت میکرد.
دلیلی که چرا نواه باید این جور دنگ و فنگی رو تحمل کنه البته اینه که اون مرد مو بلوند جذاب براش مشکوک بود. نواه اصلاً نمیدونست توی ذهن آدریان چی میگذره و میخواد با اژدها چیکار کنه، به خاطر همینم هر وقت نواه به دپارتمان جادو میرفت، موئل کوچولو رو از آدریان دور نگه میداشت.
نواه در حالی که به طرف در دفتر اوال دستش رو دراز کرده بود، پش...
کتابهای تصادفی


