من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 127
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۲۷:
نواه در حالی که به چهرهی ناراحت آدریان خیره شده بود، زیر لبی گفت:« اون مثل یه روحه.» شاید از روی غریزهی مردونهای که داره متوجه شد افکارش به طرف یه مرد دیگه رفته، و برای نواه این موضوع جالب ولی در آن واحد ترسناک بود.
نواه اون جور آدمی نبود که افکارش توی صورتش تابلو باشن، و تازه، همیشه نواه سعی میکرد حالت بیتفاوتی به صورتش بگیره. با این حال، مرد مو بلوندی که جلوی روش بود، دقیق میدونست توی ذهنش چی میگذره.
آدریان در حالی که انگشتش به پانسمان سفید روی گردن نواه برخورد میکرد، زمزمه کرد:« در واقع، بیشتر از یکی دو موضوع هست که ازشون خوشم نمیاد.» چشمای آدریان به طرز خطرناکی تیره بود و حسادت از درونشون موج میزد. «چرا هی مجبورش میکنی بهت دست بزنه؟»
آدریان به خودش زحمتی نداد که خشمش رو پنهان کنه. همین طور که آدریان باندی که روی گردنش بود رو باز میکرد، نواه بهش نگاه کرد.
در همین حین، نواه عشق آدریان نسبت به معشوقهی سابقش رو باور کرد. نواه فرض کرده بود که اونا فقط با هم 'میخوابیدن'، ولی احساسات آدریان حتماً اون قدر سطحی نبوده.
بالاخره نواه در حالی که به چشمای سبزش خیره شده بود، عذر خواهی کرد. «خب... من معذرت میخوام.»
« چی؟»
« ببخشید. نمیذارم مرد دیگهای بهم دست بزنه.»
شاید چون کلماتی که از دهن نواه در اومده بود براش غیر منتظره بود که آدریان برای یه لحظه سکوت کرد. انگار میخواست قصد و نیت نواه رو بفهمه که چشمش رو بهش باریک کرد.
نواه لبخند پر شوری زد. الکی خندیدن کار سختی نبود، حتی اگه جلوی کسی باشه که به شدت مشتاقه.
آدریان در حالی که از نواه فاصله میگرفت، زمزمه کرد:«... به هر حال، نمیدونم. نمیدونم.» ولی با لبخند ملیحی که روی صورتش بود، به نظر میو...
کتابهای تصادفی

