من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 119
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۱۹:
« هی، گفتی چند ساعت کار داوطلبانه انجام بدم؟ ۲۰۰ هزار ساعت؟ میخوای من کل زندگیم کار بدون مزد انجام بدم؟»
« مگه اهمیتی داره؟ این طور نیست که از اون کار بدت میاد؟» آدریان با عشق و علاقه لبخند زد و به زنجیری که روی گردن نواه بود با دستش ضربه زد. نواه از سرمای فلز روی پوستش لرزید ولی این کار در واقع باعث نشد ازش بترسه.
« هی، فکر کردی این چیزا رو نمیتونم بشکنم؟» در مقابل یه اژدها، نمیتونه بیشتر از یه دستبند از گل ساخته شده باشه. موئل که به اندازهی گردن نواه بالا اومد، دهنش رو کامل باز کرد و دو دندون نیش بین لبهاش پدیدار شد.
همین که میخواست دندون تیزش رو به زنجیر بزنه، آدریان تو گوش نواه زمزمه کرد:« تو به این فکر کردی که میخوای منو بکشی، مگه نه؟»
نواه که بهش با خجالت نگاه کرد، آدریان جوری شونههاش رو بالا انداخت که انگار از همه چی خبر داره و گفت:« بیشعور. تو حتی نمیدونی چطور باید از نیروی جادویی اژدها استفاده کنی، فکر کردی کارت با یه الگو پذیری ساده تموم میشه؟»
نواه زیرلبی گفت:« ... درست حسابی بهم توضیح بده.»
« فکر کردی فقط نیروی جادویی بین ارباب و اژدهاش رد و بدل میشه؟ اگه این طور فکر کردی، خیلی آدم سادهای هستی.»
نواه ساکت بود.
آدریان پرسید:« فقط چون اژدهات انقدر بانمکه، نباید فکر کنی یه آدمه، الی. بهم بگو، انگیزش قتل رو تا حالا چند بار حس کردی؟»
تا حالا دو بار بوده. یه بار وقتی نواه توی زیر زمین به لنیا برخورد کرد و یه با...
کتابهای تصادفی
