فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 92

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۹۲: معما

موئل که عزم داخل چشمای نواه رو دید، سرش رو تکون داد و چرخید و پاهای کوچولوش بلافاصله پر از شعله‌ی سیاه شد. این همون شعله‌ای بود که نواه در طول مسافرت قطارشون به باتوآنو دیده بود.

شعله‌های تاریک پر از نیروی جادویی با شدتی که با یه انسان متفاوت بود، مثل یه موج بلند شد و دیوار نامرئی رو قورت داد.

دیدن صحنه‌ی بلعیده شدن مانع توسط شعله‌های سیاه شبیه یه طوفان آروم و سبک به نظر میومد. یواش یواش، اون مانع در حالی که زوزه‌ی آرومی رو از بین دودها تولید میکرد، باز شد.

نواه به دستاش نگاه کرد؛ انگشتاش داشتن میلرزیدن. نواه که حس حالت تهوع داشت، محکم پلک زد و فکری به ذهنش خطور کرد.

اگه اون دارو رو نخورده بودم، الان مرده بودم. خب، باید پیش‌بینی کایل رو تحسین کنم.

نواه که دیگه نمیتونست قدرت بیشتری رو جمع کنه، روی زمین خم شد. خیلی زود، نرده‌های سوخته به طور خطرناکی جیر جیر کردن و فرو ریختن. موئل به پشت سرش که نواه وایساده بود نگاه کرد و به آرومی گفت:«نمیتونستم هدفگیریم رو تمرین کنم... دفعه‌ی بعد درست حسابی انجامش میدم...»

به نظر میومد پسر بچه‌ی کوچولو به خاطر خراب کردن نرده‌هایی که کناره‌ی پله‌ها قرار داشت، حس عذر خواهی داشت و همین طور میگفت ببخشید. حتی با این که نواه وسط غش کردن و از هوش رفتن بود، بازم تونست به این کارش بخنده.

«هی، عذرخواهی نکن، چیز مهمی نیست. ولی اگه بخوام برای مدت طولانی باهات زندگی کنم، باید به پایتخت برم و شروع به تمرین کنم.»

نواه تونست خودش رو از جا بلند کنه ولی دیگه قدرتی برای حمل کردن موئل نداشت، به خاطر همینم فقط به سمتش دست تکون داد و موئل هم دنبالش رفت. بعدش موئل لبش رو به ش...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی