فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 77

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۷۷

بندر باتوآنو غلغله بود. تو روز حرکت کشتی که به پایتخت میرفت، لنگرگاه پر از نجیب زادگان و عموم شده بود. طبق حرفای کایل لئونارد، کشتی‌ای که قراره سوارش بشن، مجهز و لاکچریه، که مشتری‌های اون بیشتر اشراف زاده‌ها هستن. اون کشتی چندتا مکان بازی و سرگرمی‌های گوناگون، و حتی استخر شنا داشت.

«اون کشتی‌ای که نجیب زادگان ازش استفاده میکنن، نیروهای امنیتی بیشتری نسبت به کشتی‌های دیگه داخلش نگهبانی میدن. اگه یه نجیب زاده صدمه‌ای ببینه، مسببش خیلی باید زجر بکشه، پس کار زیادی نیست که بشه انجام داد. فعلاً این بهترین گزینه‌ایه که در اختیارمون هست.»

پارک نواه این کلمات رو به میون آورد:«اوه، ضمناً، من اون قدرا به هویتم افتخار نمیکنم.»

«همه چی رو به راهه. سر راهمون کسی نیست.»

«این که مشخص بود، ولی...»

چرا داری سعی میکنی هویت منو با هویت خودت بپوشونی؟ پارک نواه در عجب همراهش به راه رفتن ادامه داد. راهروی رسیدن به کوپه‌ی فرست کلاس طبقه‌ی دوم بود.

همین طور که از پله‌های چوبی بالا رفتن، یه ردیف بانو و آقایونی اون طرف بودن که نسبت به مسافرانی که توی طبقه‌ی قبلی بودن لباس‌هاشون به طرز قابل ملاحظه‌ای فرق داشت. همین طور که اونا به نوبت برای احراز هویت پیش کلانتری که مسئول انجام اون کار بود میرفتن و بعدش از پلی که به کشتی وصل شده بود عبور میکردن، پارک نواه با حیرت بهشون نگاه کرد.

دو نفر از مسافرا با هم در حال گفتگو بودن. «پس، جادوگره هنوزم غیبش زده؟»

کلمه‌ی 'جادوگر' توی گوش پارک نواه به طرز ناخوشایندی زنگ خورد. اون پشت سر کایل لئونارد یواشکی رفت و حرفای اون زوج رو شنید که جلوی روش داشتن با هم حرف میزدن.

«خب... من ژنرال مدیر رو به عنوان بازپرس...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی