من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۵: الیونورا آسیل، خودتی؟
«و الان من تحت نفوذ نواه هستم.»
روی دست بچه، همون علامتی که روی مچ نواه بود، میدرخشید. نواه سر بسته کلماتی که بچه به زبون آورد رو تو دلش تکرار کرد. نفوذ من.
«این علامت، ارباب و حیوون خونگیش رو به هم متصل میکنه و تا وقتی یکیشون نمیره از بین نمیره.»
وقتی نواه متوجه شد دیگه هیچ راه برگشتی نیست، وحشتی به درونش رخنه کرد. خدا نگهدار، زندگی پر آرامش من.
«ممنون که الگوم شدی...» هر چند نواه نسبت به این تصمیم عصبی بود، دیدن بچهای که بهش با چشمای اشکآلود جوری نگاهش میکنه انگار یه الههس، باعث شد یه آه عمیق بکشه و به این فکر کنه: «من چیکار میتونم برات بکنم؟»
از موقعی که الگوپذیری انجام شده بود 5 دقیقه گذشته، و نواه تصمیم گرفت همهی نگرانیها و تلخیهایی که چند لحظه پیش حسشون کرده رو بیخیال بشه.
اون با خوشحالی به بچه گفت: «باید قبلش میگفتی فرایند الگو پذیری انقدر خوبه!» بدن نواه، در نتیجهی چیزی که بهش 'طنین وجود' میگفتن، پر از انرژی شده بود. فرایند الگوپذیری به جادوی اژدها این اجازه رو میده تا بدن اربابش رو پر کنه.
نواه هیچ وقت گردش انرژی زیادی رو داخل بدنش حس نکرده بود. جوری که انگار 3 فنجون کافئین پشت سر هم خورده، قلبش شروع به ت...
کتابهای تصادفی

