سپند: دشمن درون
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
"مادر عزیزم، حدود دو سال از وقتی که پامو تو این مسیر گذاشتم میگذرد...
نمیدونم این نامه رو کی میخونی، شاید شب باشه و صدای باد از پشت پنجره بیاد؛ شاید یه فنجون چای کنار دستت باشه و یه لبخند گوشهی لبهات.
من اینجا، زیر آسمونی ناآشنا، دارم قدمبهقدم خودمو از نو میسازم.
نمیدونم این نامه رو کی میخونی، شاید شب باشه و صدای باد از پشت پنجره بیاد؛ شاید یه فنجون چای کنار دستت باشه و یه لبخند گوشهی لبهات.
من اینجا، زیر آسمونی ناآشنا، دارم قدمبهقدم خودمو از نو میسازم.
ببخش که دیر نوشتم...
دوری ازتون، مثل زخمیه که عمیق نیست، اما همیشه درد داره.
ولی وقتی برگردم، میخوام جوری باشم که به بودنم افتخار کنید.
دوری ازتون، مثل زخمیه که عمیق نیست، اما همیشه درد داره.
ولی وقتی برگردم، میخوام جوری باشم که به بودنم افتخار کنید.
برای تولد آمیتیس یه هدیه فرستادم؛ امیدوارم وقتی بازش کرد چشمهاش برق زده باشن.
نورا توی این مدت کمک بزرگی بود، مثل یه خواهر بزرگتر مراقبمه و بودنش واقعا باعث دلگرمی من هست.
طی این مدت، با دراگانهای بیشتری آشنا شدم؛ بعضیاشون... انگار با تیغ بزرگ شدن، مثل ثورین؛ اون با نگاش هم میتونه آدمو تکهتکه کنه.
ولی بقیه یا بیخیالن یا به اندازهای که میشه، خوشرفتار.
ولی بقیه یا بیخیالن یا به اندازهای که میشه، خوشرفتار.
تو این مدت به خوبی یاد گرفتم چطور از قدرتام استفاده کنم. بیشتر افراد حاضر در اینجا با آتش سر و کار دارن برای همین چیز های زیادی ازشون یاد گرفتم.
و یه چیز دیگه...
یه رازی که دوست داشتم از خودم بشنوید.
فکر کنم میشه گفت من و رامونا الان توی یه رابطه جدی هستیم!
یه رازی که دوست داشتم از خودم بشنوید.
فکر کنم میشه گفت من و رامونا الان توی یه رابطه جدی هستیم!
اون دختر فوق العاده ای هست، از وقتی به اینجا رسیدم خیلی هوامو داشته.
هنوز رسمی نیست، اما قلبم خواست که شما اول باخبر باشید.
هنوز رسمی نیست، اما قلبم خواست که شما اول باخبر باشید.
تمرینها... بعضی روزها بیشتر از جسم، رو روحم فشار مییارن.
اما دارم ادامه میدم.
ده ماه دیگه میبینمتون.
اما دارم ادامه میدم.
ده ماه دیگه میبینمتون.
با تمام دلتنگی – ارسلان"
با به پایان رساندن نامه، ارسلان از پشت میز چوبی کهنهاش بلند شد، برای آخرینبار به نوشتهها خیره ماند؛ لبخندی کمرنگ بر لبش نشست، نامه را با احتیاط تا زد و آرام داخل پاکت قرار داد گویی بخشی از دلش را درون آن گذاشته باشد.
هوای سرد از پنجرهی نیمهباز به داخل میخزید.
بیرون برفها همچون جامه سپید بر تن زمین نشسته بودند.
تنها خیابانهای سنگفرش شده، میان این سفیدی بیپایان خودنمایی میکرد؛ تکه ابر ها نور خورشید را از زمین ربوده بودند اما با این وجود روشنایی ملایمی به چشم میخورد.
بوی نمک در هوا پخش بود؛ صدای خشخش گامها روی برف در ذهن ارسلان حسی خاص را زنده میکرد، حسی که دلش میخواست هرگز به فرجام نرسد... که این آرامش تا ابد ادامه یابد.
بیرون برفها همچون جامه سپید بر تن زمین نشسته بودند.
تنها خیابانهای سنگفرش شده، میان این سفیدی بیپایان خودنمایی میکرد؛ تکه ابر ها نور خورشید را از زمین ربوده بودند اما با این وجود روشنایی ملایمی به چشم میخورد.
بوی نمک در هوا پخش بود؛ صدای خشخش گامها روی برف در ذهن ارسلان حسی خاص را زنده میکرد، حسی که دلش میخواست هرگز به فرجام نرسد... که این آرامش تا ابد ادامه یابد.
تنها صداهایی که سکوت صبح را میشکستند، صدای چرخهای کالسکهها، سم اسبها و قدمهای مردم بود که بر سنگفرشهای مرطوب مینواختند. صدای دلنشین ویلون نوازنده دوره گرد در خیابان ها می پیچید آرامش فضا را دو چندان میکرد.
مردم اطراف نوازنده جمع ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب سپند: دشمن درون را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


