شاهِ سیاه
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
" وا..وای موفق شدممم!!." پسر مو قهوه ای که رو به روی من نشسته بود، در حالی که به گوی نورانی توی دستش نگاه میکرد با ذدق فراوان این را گفت.
بعد پسر با درخشش خاصی در چشمانش به من نگاه کرد و با صدایی که ذوق زدگی کاملا در آن آشکار بود، گفت:
" ممنونم بانو آلیسا!."
تچ-این پسر چرا اینطوریه؟!، آلیسا این را در ذهنش گفت و بعد کمی موهای طلایی اش را از جلوی صورتش کنار زد و بعد از اینکه دستانش را در جلوی سینه اش در آغوش گرفت با لکنت زبان و سرخی کم رنگی بر روی گونه هایش گفت:
" ب-بخاطر تو این کارو نکردم..فقط نمیخواستم با یک احمق ضعیف توی یه کلاس فرعی باشم..فهمیدی؟..فَ-فقط به همین دلیل بهت یاد دادم!."
با اینکه آلیسا تلاشی که برای آموزش به او کرده بود را انکار می کرد، اما پسر رو به رویش همچنان لبخند پر رنگی زده بود.
" بازم ممنونم بانو آلیسا، اگر شما نبودید من هیچ وقت نمیتونستم از جادوی نورم استفاده کنم."
'اَهههه، چرا این توبیاس لعنتی نمیفهمه که من این کار رو بخاطر اون نکردممم، این بچهی...' آلیسا باز هم با دیدن واکنش های توبیاس او را در ذهنش لعنت کرد.
توبباس ناگهان طوری که انگار چیزی به یادش افتاده باشد از جا پرید و به سمتی دوید، او همانطور که در حال دور شدن از آلیسا بود فریاد زد.
" یه لحظه صبر کن، الان بر می گردم." بعد از گفتن این سرعتش را بیشتر کرد.
" اَه این بچه چرا اینطوریه؟.." آلیسا در حالی که دستش را در موهایش فرو می برد این را با کلافگی گفت.
×××
( POV توبیاس )
به آرامی به دیوار تکیه زدم.
" هاهاهاها..یه ثانیه دیگه اونجا میموندم دیگه نمیتونستم جلوی خندهام رو بگیرم.."
'این دختر ها واقعا خیلی احمق اند، یه راحتی میشه با ترفند های این کمدی رمانتیک های مزخرف با قلبشون بازی کرد..خب میشه گفت که الان آلیسا با پتانسیل ده و عنصر مقدس..عضو گروه دوست داران من شده.'
توبیاس همانطور که پوزخندی زده بود این را در سرش گفت.
" من واقعا آدم ترسناکیم."
توبیاس این را گفت و به سمت دستگاه فروش خودکار نوشیدنی رفت و یکی از دکمه هایش را فشار داد و یک نوشیدنی سیاه رنگ گرفت که روش بزرگ نوشته شده بود *قهوه تلخ*.
'خب حالا مثله همه کمدی رمانتیک ها برای تشکر از دختر خانم شخصیت اصلی باید یه نوشیدنی بهش بدم..البته نه هر نوشیدنی ای، چون برنامه های زیادی براش دارم.'
توصیه نویسنده: بچه ها این کار ها رو در خانه امتحان نکنید، زیرا این چیز ها فقط در رمان ها قابل انجام است اگر واقعا یک حرمسرا می خواهید پولدار شوید.
×××
" پس این پسره عوضی کجاست؟."
آلیسا در حالی که روی پله های در پشتی کلاس طلسم نشسته بود با کمی عصبانیت این را گفت.
چند ثانیه بعد سایه ای از دور نمایان شد و بعد از چند ثانیه که نزدیکتر شد چهره اش آشکار شد، پسری با موهای قهوه ای که عینک مستطیلی شکلی بر چشمانش بود.
پسر نزدیکتر آمد و درست کنار من نشست و با لبخند پهنی که..کمی شیرین بود..یه قوطی نوشیدنی به سمت من گرفت.
" همپف..نیازی به این کارا نبود." آلیسا در حالی که نوشیدنی را از دست توبیاس می گرفت این را با صدیی که به سختی بالاتر از زمزمه بود گفت.
توبیاس با چشمانی خیره و درخشان به آلیسا زل زده بود که این، او را کمی خجالت زده میکرد.
آلیسا برای اینکه هر چه سریعتر خودش را از این نگاه های خیره خجالت آور نجات دهد، سریعا بدون اینکه نوشتهی روی نوشیدنی را بخواند آن را باز کرد و سریعا نوشید.
....
....
....
"چقدر تلخهههههههههه!!." آلیسا با لحنی منزجر شده این را فریاد زد.
توبیاس با شنیدن این حرف چشمانش را درشت کرد و با لحنی مظلومانه گفت:
"ب-ببخشید، نمیدونستم دوست نداری.." توبیاس طوری این جمله را گفت که انگار هر لحظه ممکن بود گریه کند.
آلیسا وقتی این صحنه رو دید سریعا کل نوشیدنی را سر کشید، انقدر تلخ بود که اشک چشمانش در آمد اما همه آن را نوشید.
" نه منظورم..منظورم این بود که تلخیش خوش مزه هستش..اشتباه برداشت نکن بخاطر تو نبود که نوشیدنی رو خوردم..فقط..فقط چون طعمش رو دوست داشتم این کارو کردم." این را گفت و صورتش را به طرف دیگر چرخاند اما توبیاس هموز هم می توانست گوش هایش که از خجالت سرخ شده بودند را ببیند.
با دیدن این صحنه پوزخند کوچکی بر لبان توبیاس آمد و این جمله را در ذهن خودش گفت: ' ههه، پروژه زدن مخ آلیسا موفقیت آمیز بود.'
بعد پسر با درخشش خاصی در چشمانش به من نگاه کرد و با صدایی که ذوق زدگی کاملا در آن آشکار بود، گفت:
" ممنونم بانو آلیسا!."
تچ-این پسر چرا اینطوریه؟!، آلیسا این را در ذهنش گفت و بعد کمی موهای طلایی اش را از جلوی صورتش کنار زد و بعد از اینکه دستانش را در جلوی سینه اش در آغوش گرفت با لکنت زبان و سرخی کم رنگی بر روی گونه هایش گفت:
" ب-بخاطر تو این کارو نکردم..فقط نمیخواستم با یک احمق ضعیف توی یه کلاس فرعی باشم..فهمیدی؟..فَ-فقط به همین دلیل بهت یاد دادم!."
با اینکه آلیسا تلاشی که برای آموزش به او کرده بود را انکار می کرد، اما پسر رو به رویش همچنان لبخند پر رنگی زده بود.
" بازم ممنونم بانو آلیسا، اگر شما نبودید من هیچ وقت نمیتونستم از جادوی نورم استفاده کنم."
'اَهههه، چرا این توبیاس لعنتی نمیفهمه که من این کار رو بخاطر اون نکردممم، این بچهی...' آلیسا باز هم با دیدن واکنش های توبیاس او را در ذهنش لعنت کرد.
توبباس ناگهان طوری که انگار چیزی به یادش افتاده باشد از جا پرید و به سمتی دوید، او همانطور که در حال دور شدن از آلیسا بود فریاد زد.
" یه لحظه صبر کن، الان بر می گردم." بعد از گفتن این سرعتش را بیشتر کرد.
" اَه این بچه چرا اینطوریه؟.." آلیسا در حالی که دستش را در موهایش فرو می برد این را با کلافگی گفت.
×××
( POV توبیاس )
به آرامی به دیوار تکیه زدم.
" هاهاهاها..یه ثانیه دیگه اونجا میموندم دیگه نمیتونستم جلوی خندهام رو بگیرم.."
'این دختر ها واقعا خیلی احمق اند، یه راحتی میشه با ترفند های این کمدی رمانتیک های مزخرف با قلبشون بازی کرد..خب میشه گفت که الان آلیسا با پتانسیل ده و عنصر مقدس..عضو گروه دوست داران من شده.'
توبیاس همانطور که پوزخندی زده بود این را در سرش گفت.
" من واقعا آدم ترسناکیم."
توبیاس این را گفت و به سمت دستگاه فروش خودکار نوشیدنی رفت و یکی از دکمه هایش را فشار داد و یک نوشیدنی سیاه رنگ گرفت که روش بزرگ نوشته شده بود *قهوه تلخ*.
'خب حالا مثله همه کمدی رمانتیک ها برای تشکر از دختر خانم شخصیت اصلی باید یه نوشیدنی بهش بدم..البته نه هر نوشیدنی ای، چون برنامه های زیادی براش دارم.'
توصیه نویسنده: بچه ها این کار ها رو در خانه امتحان نکنید، زیرا این چیز ها فقط در رمان ها قابل انجام است اگر واقعا یک حرمسرا می خواهید پولدار شوید.
×××
" پس این پسره عوضی کجاست؟."
آلیسا در حالی که روی پله های در پشتی کلاس طلسم نشسته بود با کمی عصبانیت این را گفت.
چند ثانیه بعد سایه ای از دور نمایان شد و بعد از چند ثانیه که نزدیکتر شد چهره اش آشکار شد، پسری با موهای قهوه ای که عینک مستطیلی شکلی بر چشمانش بود.
پسر نزدیکتر آمد و درست کنار من نشست و با لبخند پهنی که..کمی شیرین بود..یه قوطی نوشیدنی به سمت من گرفت.
" همپف..نیازی به این کارا نبود." آلیسا در حالی که نوشیدنی را از دست توبیاس می گرفت این را با صدیی که به سختی بالاتر از زمزمه بود گفت.
توبیاس با چشمانی خیره و درخشان به آلیسا زل زده بود که این، او را کمی خجالت زده میکرد.
آلیسا برای اینکه هر چه سریعتر خودش را از این نگاه های خیره خجالت آور نجات دهد، سریعا بدون اینکه نوشتهی روی نوشیدنی را بخواند آن را باز کرد و سریعا نوشید.
....
....
....
"چقدر تلخهههههههههه!!." آلیسا با لحنی منزجر شده این را فریاد زد.
توبیاس با شنیدن این حرف چشمانش را درشت کرد و با لحنی مظلومانه گفت:
"ب-ببخشید، نمیدونستم دوست نداری.." توبیاس طوری این جمله را گفت که انگار هر لحظه ممکن بود گریه کند.
آلیسا وقتی این صحنه رو دید سریعا کل نوشیدنی را سر کشید، انقدر تلخ بود که اشک چشمانش در آمد اما همه آن را نوشید.
" نه منظورم..منظورم این بود که تلخیش خوش مزه هستش..اشتباه برداشت نکن بخاطر تو نبود که نوشیدنی رو خوردم..فقط..فقط چون طعمش رو دوست داشتم این کارو کردم." این را گفت و صورتش را به طرف دیگر چرخاند اما توبیاس هموز هم می توانست گوش هایش که از خجالت سرخ شده بودند را ببیند.
با دیدن این صحنه پوزخند کوچکی بر لبان توبیاس آمد و این جمله را در ذهن خودش گفت: ' ههه، پروژه زدن مخ آلیسا موفقیت آمیز بود.'
کتابهای تصادفی


