فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

امپراطوری

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 6

با توجه به اسناد و مدارک باقی مانده از زمان باستان ، مردم همیشه به نسل های قبلی خودشون وابسته هستند . در جوامع فئودالی ، شخص به خاطر زمینی که جدش در قرن های گذشته به دست آورده زندگی راحتی داشت . بعد تر در عصر مدرن و بعد تر از اون شخص ثروت عظیم پدرانش رو دریافت می کرد . حالا چرا نیروی مقدس نباید به صورت موروثی باشه . خیلی فکر کردم که این عمل رو انجام بدم یا نه . اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که جمعیتی که نسل اندر نسل این نیرو رو دارن بهتر از اون استفاده می کنن.

پیام شماره 3324968 ، سال 12 پس از تاسیس امپراطوری

صبح از خواب بیدار شدم . البته اصلا اگه بشه بهش گفت خواب . انقدر داشتم رویا پردازی می کردم که زیاد نتونستم بخوابم . خیلی خوشحال بودم . اما میدونستم الان برای خوشحال بودن زوده . باید می رفتم و کتابای آزمونی برای ورود به آکادمی رو می خریدم . من معمولا تو زمستان کار زیادی نداشتم . حالا هم که همه کتابا رو فروخته بودم ، می تونستم کل زمستان را به مطالعه بپردازم .

اما اول کار دیگری بود که باید انجام می دادم . به سمت کمد لباس ها رفتم . یک پیراهن و شلوار و یکی از کت های پشمی خود را برداشتم و به بیرون از ون رفتم . باید قبل از هر کاری حمام می کردم . قبیله نشین ها معمولا از تشت و آب گرم استفاده می کردند . اما اکنون که توی شهر بودیم می تونستیم از حمام های عمومی استفاده کنیم . به سمت بازار قبیله نشین ها رفتم . در آنجا از یکی از زنان آنجا که لباسش به مردم محلی می خورد پرسیدم :« ببخشید ، حمام این شهر کجاست ؟ »

زن به سمتی اشاره کرد و گفت :« از این طرف برو تا به یه میدون با مجسمه امپراطور برسی ، بعد به سمت چپ برو . یکم که بری میتونی یه بنای بزرگ که دود ازش بیرون میاد رو ببینی »

« ممنونم»

«خواهش میکنم » این را گفت به به سمت بقیه دستفروش های بازار حرکت کرد .

من هم به سمتی که زن اشاره کرده بود حرکت کردم . در راه سعی کردم معماری این شهر را با دیگر شهر هایی که دیده بودم مقایسه کنم .

در هارتلند شهر پر از خانه های ویلایی بود . در بیشتر فصول مردم زیادی آنجا زندگی نمی کردند . به دلیل وجود زمین های حاصلخیز اکثر مردم خانه های خود را بیرون شهر و در روستا های کوچک می ساختند . فقط در زمستان به شهر می رفتند . بیشتر اشراف زاده ها در شهر می ماندند . به همین دلیل بیشتر خانه های شهر از مرمر و با باغ های بزرگ و زیبا ساخته می شد .

در این جا مردم زیادی بیرون شهر زندگی نمی کردند . خانه ها اکثرا از جنس سنگ و در چندین طبقه ساخته شده بودند . مردم در این جا بیشتر تاجر یا سرباز بودند . سرباز ها از مرز ها دفاع می کردند و تاجر ها نیاز های آن ها را بر آورده می کردن...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب امپراطوری را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی