من یه عنکبوتم، خب که چی؟!
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بخش ۵
«عنکبوت در برابر ویرم آتشین»
اون گربهماهی چقدر خوشمزه بود! حسابی دلی از عزا درآوردم!
هه، انقدر شارژ فوقالعادهای بود که حتی مهارت افزایش قدرت چشاییم رو به لول ۷ رسوند.
فکر کنم تمرکز روز گذشتهم رو کلا روی شکمم گذاشتم!
هی، باید بهم حق بدین! تا قبل از این فقط غذای تلخ و بدمزه میخوردم!
برای همین هم هر وقت دستم به یه چیز خوشمزه برسه حسابی جشن میگیرم!
حالا بهغیر از مهارت چشاییم، مهارت پرخوریم هم به سطح ۸ ارتقا پیدا کرد.
راستش خیلی به این ارتقا نیاز نداشتم، ولی از اونجایی که باز هم مقدار ذخیره غذام رو بیشتر میکنه، پس باهاش مشکلی هم ندارم!
هوم، کنجکاوم بدونم وقتی به لول ۱۰ برسه اونموقع چه مهارت جدید تکاملیافتهای بهم میده...
خود این مهارت به تنهایی خیلی برام مفید بوده... پس حسابی برای دیدن مدل تکاملیافتهش هیجانزدهم!
یه چیزی هست که همهش نگرانم میکنه... مهارت غرور.
غرور و تکبّر یکی از هفت گناه کبیرهست.
یکی دیگه از این گناهها هم شکمپرستیه. پرخوری، شکمپرستی... هر دوتای اینها معنی نزدیک به همی دارن.
نکنه مدل تکاملیافته و بهترِ مهارت پرخوری، شکمپرستی باشه؟!
وای... آخه چرا هر چی ماجرای عجیب هست سر من میاد؟!»
مهارت غرور همین الانش هم از قویترین و بهترین مهارتهای منه. مهارتی که همه قدرتهام رو از این رو به اون رو کرده! بعید نیست که مهارت شکمپرستی هم همچین تاثیری رو داشته باشه.
اینکه دارم دونه دونه گناههای کبیره رو جمع میکنم، مضطربم کرده.
خب، راستش پرخوریم تو سطح ۸ ئه؛ فعلا زوده که خودم رو نگرانش کنم.
خب، مثل اینکه وقتشه به جستوجومون برای پیدا کردن گربهماهیهای بیشتر ادامه بدیم...
گربه ماهی جون...!
گشتوگذارم رو تو طبقه میانی ادامه میدم.
هیچ خبری از گربهماهیها نیست. خب، اگه هم باشن، احتمالا به زیر ماگما رفتن.
اولینباری که با یکیشون برخورد کردم، موقعی بود که خیلی شانسی سرش رو از مواد مذاب بیرون آورد!
اگه اونها به زیر ماگما برن، پیدا کردنشون برای من خیلی سخت میشه... نه، راستش غیر ممکن میشه!
ای کاش مهارتی داشتم که باهاش موجودات اطراف رو شناسایی میکردم...
حالا که فکرش رو میکنم، من همیشه توی پیدا کردن و شناسایی سریع موجودات اطرافم موفق بودم!
یه لحظه فکرش رو بکنین... من اصلا تا حالا توسط هیولایی غافلگیر نشدم و هر وقتی هم احساس کنم توی خطر هستم، معمولا درست احساس کردم!
این حرف بیشتر یه حدسه ولی فکر کنم من طبیعتاً بهخاطر عنکبوت بودنم حواس قوی دارم.
خیلی وقتها ناخواسته میتونم جهت حرکت هوا رو احساس کنم...
هوم، حالا که فکرش رو میکنم، فکر کنم حواسی که باهاش خطر رو شناسایی میکنم متکی به حرکت هوای اطرافمه! برای همین هم هست که نمیتونم موقعیت این گربهماهیها رو شناسایی کنم چون که زیر ماگما هستن!
پس مثل اینکه من نمیتونم حضور موجودات یا حملاتی که از زیر زمین یا زیر آب به سمتم میاد رو متوجه بشم...
بهتره که از لبه رودخونه دور بمونم. اگه هیولایی اون نزدیکی و زیر ماگما باشه، یه حمله ازش کافیه تا به داستانم پایان بده.
بهغیر از اینها، کلا بهتره از ماگما دور بمونم... کنار مواد مذاب بودن زیادی ریسک داره!
بیا، دیدی گفتم!
اگه بخوام شکل این موجودی که الان از رودخونه مواد مذاب بیرون اومد رو خلاصه کنم، اون یه مارماهی با دست، پا و پولکه!
«گانِراو اِلروئی لول ۲
وضعیت:
میزان جان: ۱۰۰۱/۱۰۰۱(سبز) میزان جادو: ۵۱۱/۵۱۱(آبی)
میزان استقامت: ۸۹۹/۸۹۹(زرد) ۹۷۱/۹۷۱(قرمز)
متوسط حمله: ۸۹۳ متوسط دفاع: ۸۲۱
متوسط قابلیتهای جادویی: ۴۵۲ متوسط استقامتها: ۴۳۳
متوسط سرعت: ۵۸۲
مهارتها:
[آتش ویرم_سطح۴] [زره اژدها_سطح۵] [افزایش قدرت آتش_سطح۱] [برخورد_سطح۱۰]
[فرار از دردسر_سطح۱] [تصحیح اشتباهات_سطح۱] [شنا با سرعت بالا_سطح۲] [خنثیسازی گرما]
[زندگی_سطح۳] [سرعت عمل_سطح۱] [ماندگاری_سطح۳] [قدرت_سطح۱]
[تنومندی_سطح۱] [پرخوری_سطح۵]»
او...ه پسر، این مارماهی چقدر قویه!
«گانِرِو اِلروئی: یک ویرم سطح متوسط که در طبقه میانی هزارتوی بزرگ اِلروئی زندگی میکند. ترجیح میدهد بقیه هیولاها را شکار کند، ولی اگر دلش بخواهد، به سراغ خوردن همنوع خودش هم میرود.»
راستش حالا که کمی بهتر بهش نگاه میکنم، حدس میزنم نسخه تکاملیافته اون گربهماهیها باشه!
خیلی خب باید تمرکز کنم...
مارماهی تقریباً تو ۵۰ قدمی من قرار داره. اون از وجودم کاملا باخبره.
سرعت من از اون بیشتره، ولی بقیه مهارتهای پایهایم به گرد پاش نمیرسه!
نوار قرمز استقامتش حتی از جمع استقامت و مهارت پرخوری من هم بیشتره! این خیلی بده؛ اگه از دستش فرار کنم، شاید بتونم ازش جلو بیفتم، ولی اون هم انقدری انرژی داره تا خودش رو بهم برسونه...
امیدوارم اگه کارم به فرار کشید، بعد از کمی دویدن علاقهش رو به شکار من از دست بده!
همین الانش هم نوار زرد استقامتم کمه، پس فکر کنم فقط بتونم مسافت کوتاهی رو بدوم.
اصلا میتونم از دستش فرار کنم؟!
درست لحظهای که این سوال به ذهنم خطور میکنه، یهو چشمهام دوتا مارماهی رو نشون میده؛ یکی تار و اون یکی صاف...
مثل اینکه مهارت پیشگوییم فعال شده!
اون تصویر تار مارماهی، یه چیزی رو از دهنش به سمتم پرتاب میکنه. درست چند لحظه بعد، مارماهی اصلی یه گلوله آتیش به سمتم پرت میکنه.
هوم، مثل اینکه باید تاکتیک همیشگی رو پیش بگیرم.
۱: هاسِبی سابق
۲: نوک چیدن: سر جا نشاندن، تنبیه کردن
این گلوله آتشین از اونهایی که اسبهای دریایی پرتاب میکردن سریعتر و بزرگتره!
با نهایت سرعت از مسیر گلوله کنار میرم.
مهارت شتاب ذهنم داره کار میکنه، ولی انقدر سرعت این گلولهها بالاست که نمیتونم دوتا تصویر رو از هم تشخیص بدم!
انفجار آتیش درست اونجایی که چند لحظه پیش بودم گوشهام رو به درد میاره.
با کمک مهارتهای پیشگویی و شتاب ذهن به سختی تونستم از سر راه این حمله کنار برم.
آخه این چه وضعشه؟! فکر میکردم سرعتم بیشتر از این حرفها باشه!
«تصحیح اشتباهات: مهارتی که تاثیر مثبتی روی اعمال کاربر میگذارد.»
پس مشکل از من نیست... مهارت تصحیح اشتباهات این مارماهی لعنتیه که داره دقت حملاتش رو بالا میبره!
همه اینها داره کار رو برای من سختتر و سختتر میکنه...
شاید خودم رو توی دردسر انداخته باشم.
سریعاً گلوله بعدی رو هم جاخالی میدم.
قبل از اینکه حتی شانس موقعیتگیری درست رو داشته باشم، گلوله بعدی به سمتم پرتاب میشه.
مثل اینکه دیگه گزینه فراری تو کار نیست.
موج انفجار آخرین حمله، کمی از جونم رو کم میکنه.
هوم، اگه با نهایت سرعت شروع به حرکت کنم، عمراً بتونه حتی یه شلیک درست داشته باشه، ولی با این کارم نوار زرد استقامتم رو تحت فشار میذارم. اگه همینطور بدوم، توی یه چشم به هم زدن استقامتم ته میکشه و به نفس زدن میافتم.
اون موقعست که کارم تمومه...!
مهارتهای پیشگویی و شتاب ذهن دارن تو پیشبینی مسیر برخورد گلولهها و جاخالی دادنشون کمکم میکنن.
در عین حال، مارماهی با مهارتهایی که به اختیار داره، حملات خودش رو تصحیح میکنه!
یعنی کدوممون موفق میشیم؟! این مبارزه مثل بازی شطرنج سرعتی میمونه... با این تفاوت که بازنده میمیره!
و البته، اگه گلولههای مارماهی به هدف نخورن، چیزی رو از دست نمیده اما اگه من توی جاخالی دادنم موفق نباشم، کارم تمومه!
«تخصص به میزان مورد نیاز رسید. مهارت [شتاب ذهن_سطح۱] به [شتاب ذهن_سطح۲] و مهارت [پیشگویی_سطح۱] به [پیشگویی_سطح۲] رسید»
زمانبندی بهتر از این نمیشد!
به نظر میاد سرعت پایین اومدن گلولهها یهذره کمتر شده؛ ولی خب در عین حال سرعت حرکت خودم هم یکم پایین اومده؛ پس باید حواسم باشه.
توپهای آتشین بیشتری رو جاخالی میدم.
باتشکر از مهارت پیشگوییم، میبینم که مارماهی میخواد یه کار جدیدی رو امتحان کنه.
انگار مثل قبل میخواد چیزی رو از دهنش پرتاب کنه، ولی اینبار داره هوای خیلی بیشتری رو به داخل میمکه...
این لحظهایه که منتظرش بودم. وقتشه سرعت واقعیم رو نشون بدم!
با چنان سرعتی از کنار هیولا عبور میکنم که برای چند لحظه زمینهای اطرافم تار و کدر میشن.
درست پشت سرم، جایی که ایستاده بودم، همه چیز تو آتیش و خاکستر فرو میره.
«نفس آتشین: مهارتی که با آن میتوان یک محوطه وسیع را به آتش کشید.»
این قابلیت مهارت سطح ۴ آتیش ویرمه.
من مستقیماً با این حمله برخورد نکردم، ولی انگار کمر و پشت سرم آتیش گرفته!
جونم یهذره کم میشه.
مثل اینکه برای من همه چیز داره بدتر و بدتر میشه. حتی اگه یهبار مستقیماً به این حملات برخورد کنم، دیگه یه عنکبوت مرده حساب میشم!
الان نمیتونم طبق یه نقشه عمل کنم. باید تا اونجایی که میشه برای خودم وقت بخرم تا اینکه یه فرصت مناسب پیدا کنم...
این قضیه که جونم داره ذره ذره به آخرش نزدیک میشه حسابی عصبانیم کرده!
یه گلوله آتشین دیگه.
با مهارت سطح ۱۰ برخورد و مهارت تصحیحی که این مارماهی داره، همه حملاتش با دقت خیلی زیادی انجام میشه.
اگه حتی یکی از مهارتهای فرار از دردسر، شتاب ذهن یا پیشگویی رو نداشتم، بعید میدونم میتونستم حتی یکی از این گلولهها رو جاخالی بدم!
«تخصص به میزان مورد نیاز رسید. مهارت [فرار از دردسر_سطح۵] به [فرار از دردسر _سطح۶] رسید.»
راستش این ارتقا اونقدری نیست که نتیجه نبرد رو از این رو به اون رو کنه، ولی به هر حال هر چیزی که حتی کمی به دردم بخوره رو با آغوشباز قبول میکنم!
همینطور که از بین توپهای آتشین کنار میرم، میزان جادوی باقی مونده مارماهی رو هم بررسی میکنم. هوم، نصفش باقی مونده. فکر کنم چون نفس آتشین یه محوطه بزرگ رو تحت تاثیر قرار میده، برای همین جادوی زیادی هم مصرف کنه. این خبر خوبیه چون اینطوری نمیتونه دیگه این مهارت رو پشت سر هم به کار ببره؛ پس میخوام تا اونجایی که میتونه از جادوش استفاده کنه تا اینکه تموم بشه!
اصلا نمیدونم تا کی مهارت پیشگوییم میتونه توی این نبرد به کارم بیاد... نمیدونم تا کی میتونم از گلولههاش دوری کنم!
قبل از اینکه این فکر ناامیدی رو از ذهنم بیرون کنم، مهارت پیشگوییم یه تصویر از آینده رو نشون میده... مارماهی دوباره میخواد از نفسش استفاده کنه!
دوباره به سرعتم رو میارم.
این بار اون به جای اینکه تو یه مسیر مستقیم نفس آتشینش رو رها کنه، اون رو به صورت چرخشی به روی زمین آزاد میکنه... انگار که بخواد زمین رو جارو کنه!
این طرز حمله اون همونجوریش هم مسافت زیادی داشت؛ حالا با این کارش شدت حملهش رو حتی بیشتر هم کرد!
لعنتی... آتیشش یکم من رو گرفت! با اینکه بهم برخورد نکرد، ولی انقدری بهم نزدیک بود که جونم رو ۱۰تا پایین برد...
قسمتی از کمرم و یکی از پاهای سومم سوختن...
پام غرق درده، ولی میتونم تکونش بدم... فکر کنم!
فکر کنم با این اتفاق یکم سرعتم پایین بیاد... لعنت بهش!
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب من یه عنکبوتم، خب که چی؟! را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی
