خون کور: پانیشرز
قسمت: 61
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ریکی بلند شد و از داخل یخچال آزمایشگاهیاش یک شیشهی کوچک بیرون آورد. با سرنگ پنچ سیسی داروی وینوفول (آقا! من در آوردی است. توجه ننمایید) به سرم میکایلا تزریق کرد. میکایلا آرام و موذیانه تکتک حرکات ریکی را زیر نظر داشت. ریکی سرنگ را در سطل آشغال زردرنگ انداخت و با صندلی سمت میز کوتاه رفت. جلد چرم قهوهای کمرنگ کتاب پوستپوست شده بود. ریکی به عنوان قهوهای تیرهی کتاب نگریست. نام گریمور ممنوعه روی جلد چرم با جوهری سیاه کوفته شده بود.
ریکی نیم نگاهی به وضعیت میکایلا انداخت. تکانهای خونآشام کمتر شده بود و نفسهای عمیق و لرزان میکشید. دارو به سرعت اثر خودش را گذاشته بود. ریکی آهی کشید و کتاب قدیمی را گشود. برگههای پوستی کتاب نرمتر از پوست حیوان بودند. ریکی ابروی کلفتش را خاراند. اطلاعات گذشته در ذهنش جوانه زد و به سرعت روی دفترچهی اکتشافات کنار دستش نوشت:
- این نوع پوست مال یه حیوون نیست. با توجه به رنگ کرم - صورتیش و نرم بودنش میتونم بگم که این پوست مال انسانه! مال هر کسی که بوده از آدما تنفر زیادی داشته!
نگاهی به برگههای زیاد کتاب انداخت. فقط خدا میدانست که چند انسا...
کتابهای تصادفی


