خون کور: پانیشرز
قسمت: 52
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
کورو نفسش را با صدا بیرون داد:
- یکی از اونا من بودم و اون یکی شیرو. من از وجود خودم شکرگذار ارباب آساهی بودم و با کمال میل باهاش پیمان بستم اما شیرو فرار کرد.
چشمان سرخ کورو با فرار شیرو تنگ شد. یکی از آن مارها جدا شد. مدل کوچک آساهی و کورو ناپدید شدند و جایشان را به ایزانامی دادند. آکامه لب پایینش را از چنگ دندانهایش آزاد نمود:
- پس شیرو به اربابش آساهی خ**یا*نت کرد؟!
صدایش سرد و ناامید شده بود. کورو آهسته سرش را به علامت تأیید تکان داد. چشمان سرخش مهگرفته و بینور بود:
- ایزانامی مأموراش رو برای کشتن آساهی فرستاد.
سایههای ایزانامی و شیرو ناپدید شدند و به جای آنها آساهی تک و تنها در میان یوکایها میجنگید.کورو با درد دستش را مشت کرد. آساهی و لشکر یوکایها در هوا تبدیل به غبار شدند. هنوز هم بعد از سالها قلبش از به یاد آوردن آن صحنات به...
کتابهای تصادفی
