خون کور: پانیشرز
قسمت: 48
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
روحخوار یکی از بازوانش را دراز کرد و کاسهی رامن را برای آکامه آورد. سرش را عقب کشید و کاسهی گرم را میان دستان یخزدهی آکامه نهاد. رفتار ملاطفتآمیزش با سابق تفاوت داشت. روحخوار موهای سیاه و بهمریختهی آکامه را به پشت گوششهای دخترک لرزان راند:
- تو خیلی شبیه به ارباب هیناتایی!
آکامه تا بناگوش سرخ شد. چرا آن هیولا مادرش را میشناخت؟ روحخوار آرامآرام به حالت انسانی خودش درآمد. موهای سیاه لخت و بلندش روی پارکت چوبی قدیمی همانند یک آبشار قیرگون ریخته بود. روحخوار با لطافت پلک زد. چشمان سرخش همانند دو یاقوت مشتعل در تاریکی میدرخشیدند. آکامه تا حالا رفتاری تهاجمی و خطرناک از آن هیولا ندیده بود. با دقت بیشتری به چهرهی روحخوار نگاه کرد. لبهای باریک تیرهاش مصرّانه از او یک مرد جدی ساخته بودند. نگاه سرخ روحخوار به بیرون از آن معبد کوچک دوخته ش...
کتابهای تصادفی



