خون کور: پانیشرز
قسمت: 5
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
رانمارو با همان صدای خشدار و خسته نیشخندی زد:
- به هر حال توتفرنگی یه میوه خوشمزهاس.
آکامه با گزیدن لب پایینش پاهایش را به هم فشرد و به خود پیچید. نمیدانست که عذاب ابدی زندگی کی تمام میشود. در کلاس باز شد و حضور شاگردان دیگر، آکامه را از چنگ تحقیرهای آن خواهر و برادر نجات داد. آکامه به ساعت دیواری نگاهی انداخت. هنوز دو دقیقهای به حضور استاد مانده بود که در کلاس به شدت باز شد و کیتو در چهارچوب درب ظاهر گشت. موهای سپید کوتاهش در باد بهم ریخته بودند و چشمانش هنوز پف خواب را داشت.
نان تست مربا زدهای میان دندانهایش اسیر بود. لباس سیاهش را برعکس پوشیده بود. کیتو سریع سمت صندلی کنار آکامه در ردیف اول هجوم برد. گوشهای روباهی بلندش با اضطراب سیخ شده بودند. کتابهایش را روی میز کوچک انداخت و با دلخوری به آکامه نگاه کرد. لباس سیاه دوجو را درآورد و درست بر تن کرد. همانطور که لباس میپوشید، نان تستش را هم میخورد و همزمان...
کتابهای تصادفی

