جزیره برمودا
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
تناقض عجیبی رو احساس می کردم. طبیعیتر بود اگه از رابرت، کسی که من رو برای کشته شدن به این جزیره کشوند، فرار کنم و حداقل به استیو با این نگاه که اون هم مثل خودم قربانی بود و گذشته طولانیای که با هم داشتیم، پناه ببرم. اما باز هم بین این جمع کاملا غریبه، پناه بردن به اون رو به کنار استیو بودن ترجیح میدادم. از این تناقضی که گریبانم رو گرفته بود، پوزخندی روی لبام شکل گرفت و به همه سلام کردم. رابرت آروم شانهام رو برای اطمینان دادن، نوازش کرد، گرمای لمسش قلبم رو تسکین می داد، اما حقیقت چیزی نبود که قلبم قادر به درکش باشه. غرق در خیال خودم بودم که رو به بقیه گفت:
- چرا همه یهو ساکت شدین. این رفتارتون من رو هم میترسونه چه برسه به کسی که تازه یه کابوس بد دیده.
بعد به من نگاه کرد و گفت:
- متاسفانه به پیش غذا نرسیدی. وسط جنگ غذا فقط تونستم یه ظرف سوپ برات نگه دارم.
جان با صورتی گرفته به رابرت خیره شد و با صدایی سرشار از اندوه گفت:
- واقعا رابرت؟ یعنی به نظرت ما مثل قحطی زدهها به میز حمله کردیم؟
نگاهش را به بقیه چرخاند و ادامه داد:
- اون وقت خودت این وسط چطوری بودی؟
با گفتن آخرین کلماتش، صدای خنده از همه سمت بلند شد. لبانم به سمت بالا کش آمدند و از رابرت تشکر کردم. میز را از نظر گذراندم و با دیدن غذاها دهانم را به زور بسته نگه داشتم. میز از انواع غذاهای دریایی، خوراک خرگوش، قرقاول بریان، بوقلمون شکمپر که با انواع سبزیجات و میوه تزئین شده بودند و چند نوع شراب مرغوب، پر شده بود. جلوی من ظرف سوپی در بسته قرار داشت.
جان با صورتی گرفته به رابرت خیره شد و با صدایی سرشار از اندوه گفت:
- واقعا رابرت؟ یعنی به نظرت ما مثل قحطی زدهها به میز حمله کردیم؟
نگاهش را به بقیه چرخاند و ادامه داد:
- اون وقت خودت این وسط چطوری بودی؟
با گفتن آخرین کلماتش، صدای خنده از همه سمت بلند شد. لبانم به سمت بالا کش آمدند و از رابرت تشکر کردم. میز را از نظر گذراندم و با دیدن غذاها دهانم را به زور بسته نگه داشتم. میز از انواع غذاهای دریایی، خوراک خرگوش، قرقاول بریان، بوقلمون شکمپر که با انواع سبزیجات و میوه تزئین شده بودند و چند نوع شراب مرغوب، پر شده بود. جلوی من ظرف سوپی در بسته قرار داشت.
در ظرف رو باز کردم و بوی مطبوع اون همراه بخار گرم صورتم رو نوازش کرد. با ورود بوی لذیذ سوپ به مشامم، صدای نه چندان بلند معدهام رو شنیدم. با این وجود مطمئن بودم رابرت و اِوِلین، صداش رو شنیدن و همین باعث شد، صورتم از شرم سرخ بشه. رابرت سرش رو به گوشم نزدیک کرد و با صدایی آروم گفت:
- یاد اولین شبی افتادم که همدیگه رو دیدیم. اونجا هم بعد دیدن غذا و خوردن بوش به بینیت صدای قارو و قور شکمت بلند شد.
از زیر میز مشت آرومی به ران پاش زدم و اونم بلندتر ادامه داد:
- سوپ ماهیش زیاد غلیظ نیست و الان معدهت رو اذیت نمیکنه. بعدش میتونی یه غذای سبکتر دیگه هم بخوری.
لبخندی زدم و زمزمه کردم:
- اگه نمیدونستم چرا اینجام، شنیدن حرفهات باعث دلگرمیم میشد! الان حس...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جزیره برمودا را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

