افسانه باروت سرد
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 7: غول باستانی «2»
سوارها نیروی اساسی هستند که در حفظ قدرت پادشاهان سرزمین نقش اساسی دارند؛ نیروهایی که ثروتشان را با اسبهای زینتی و گران قیمت خود و غرورشان را با حمل کردن تنها یک سلاح، که از طرف پادشاه به آنان اعطا میشود به رخ میکشند؛ به ندرت میتوان شایعهای از ترسیدن یا شکست خوردن یک سوار شنید، و حتی اگر چنین شایعهای شکل بگیرد، کسی باورش نمیکند.
به طور خلاصه، احترام و ترسی که قدمهای یک سوار شکل میدهند در جهان بیهمتاست؛ اما، حتی یک سوار بلند مرتبه هم حاضر نخواهد شد در قبال تمام احترام دنیا، یا نایابترین سلاح و اسبها، در مسیر فاجعهای که درحال نزدیک شدن به دامیان و احمد بود قدم بردارد.
یک غول دیرین! داستان مورد علاقه پدرها برای سردترین شب، وجود داشت! افسانهای مرده که در تمام جنگهای پادشاهان نخستین جنگیده بود، از داستانها بیرون پریده و داشت به سمت آن دو مرد میرفت.
دامیان و احمد، نفس نمیکشیدند؛ سینههایشان قدرتی برای مکیدن هوا و نگه داشتنش نداشت. اگر هیولا تصمیم به کشتنشان میگرفت، احتمال زنده ماندنشان به شدت پایین میآمد. از همان اول هم شکست مخلوقی کهنتر از مردان، برای بشر ممکن نبود؛ گلولههای سربی و حقههای جادویی کوچک دامیان این حقیقت رو تغییر نمیداد. حداقل او اینطور فکر میکرد.
هیولا بیتوقف پیش میرفت. قطعا متوجه حضور موجودات حقیر و وحشتزده سر راهش شده بود، اما به نظر نمیرسید اهمیتی بدهد. فقط قدم برمیداشت. گویی درحال دنبال کردن یک خورشید نامرئی باشد، خورشیدی دلنواز که نورش چنان او را مست خود کرده بود که بجز آن چیزی نمیدید.
مسیر پیشروی چکمههای بلند غول، کم کم به نزدیکی شاهزاده و درویشی که سعی داشتند آرام خود را از محدوده او عقب برانند رسید؛ سپس بدون این که بابت حضورشان تغییری کند، تنها با بجا گذاشتن ردی نسبتا عمیق، راه خود را ادامه داد.<...
کتابهای تصادفی

