فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 31

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل سی و یکم

از دید ریو، لیونل که با چشمانی معصوم تماشایش میکرد منظره ای ناشیانه و عجیب بود.

لیونل دست دراز کرد و رشته موهایی که روی گونه او قرار داشتند را کنار زد و آن را پشت گوشهایش برد.

گوشهایش همیشه اینقدر حساس بودند؟ ریو همانجا خشکش زد.

«ریو؟»

بنظر میرسید خیلی به صورت ریو نزدیک شده است زیرا چهره اش تنها چیزی بود که در چشمانش منعکس میشد. ریو تحت تاثیر این احساس قرار گرفته بود که فقط هر دویشان آنجا بودند و انگار از باقی دنیا جدا شده اند.

«قصد داری از ازدواج با من امتناع کنی؟»

«......»

«حتی اگه بخوای مخالفت کنی هم چاره ای نداری، اگه میخوای زنده بمونی باید منو انتخاب کنی.»

«میخواین راه منو ببندین؟»

او بالاخره جرات کردن چیزی بگوید، لیونل لبخند زد. ریو معنای لبخندش را نمیفهمید. لیونل به او نزدیک شده و پچ پچ کنان گفت:«بهش فکر کن ریو، تو منو نجات دادی و منم نمیخوام مردنت رو ببینم. امکان نداره که ندونی ملکه سلینا تو رو هدف گرفته و ماریان هم سعی کرد بکشدت.»

«....»

«فکر کن این یه معامله س.»

یه معامله.

پس احساسات نباید درگیر آن میشد. او میتوانست دستش را بگیرد تا زنده بماند اما میلغزید، یکجورهایی خوب میشد اگر فقط پای سرنوشت و مرگ میان بود ولی....

-آینده این مرد با من خوب میشه؟

اگر لیونل بجای ماریان، ریو را انتخاب میکرد سرنوشتش عوض میشد. از آینده ای که در آن زندگی میکرد به یک آینده غیر قابل پیش بینی میرسید. او نمیدانست چه آسیبی به این مرد خواهد زد.

«من....»

ریو جوابی نداشت. نمیخواست زندگی این مرد را خراب کند ولی همزمان میخواست زنده بماند.

در برابرش دوک سنتورن ایستاده بود که از مدتها قبل او را میخواست. چه میشد اگر دوک هم او را میخواست؟ چه میشد اگر او بجای ماریان میتوانست با دوک زندگی کند؟ بنظر میرسد خوب است که در این زمان طمعکار باشد. او یک جادوگر بود. یکبار مُرده و به زندگی برگشته بود. زمان زیادی نداشت.

وقتی به دنیا بازگشت به او گفته شد تنها 8 ماه از عمرش مانده، خب الان چقدر مانده بود؟

او از کاخ گریخته و آنچه میخواست را بدست آورده بود: الان خوبه که هر طور میخوام زندگی کنم.

او لیونل دِ سنتورن را میخواست و این خواسته محقق شده بود. قلب وحشی و هیجان زده اش ساکت شد. اگر فقط میتوانست همین یکبار حریص باشد، اگر واقعا زمانش محدود بود و اگر واقعا سخت میشد امسال زنده بماند......

«لیونل، چرا شایعات رسوایی با مادام کاتانا رو پخش کردی؟»

«میخواستم ماریان رو اذیت کنم و اون جوجه شاهزاده عصبانی بشه.»

«آه.»

ریو هم فکر نمیکرد لیونل بخاطر اینکه دوستش دارد شیفته او شود. انگیزه لیونل همزمان خنده دار و ناپاک بود. هرچند الان هر دویشان آنجا کنار هم بودند.

این به اندازه عشق خوب بود.

کافی بود ریو با این مرد بماند، او میتوانست مراقبش باشد حتی شاید خود ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی