اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل هفدهم
در کنار ماریان و لیونل زوجهای زیادی می رقصیدند. صدای موسیقی هیجان همه را افزایش میداد.
پس از رقص با سه آواز، لیونل دست ماریان را گرفته و همراه با او به سمت باغ رفت.
«بیا یه کم حرف بزنیم.»
«...........»
«فکر میکنم اینجا مکان خوبی باشه.»
ماریان، لیونل را به سمت باغ هزارتو راهنمایی کرد. خورشید در حال غروب بود، رنگ خورشید فرو مینشست و نگهبانان محافظ ماریان ورودی باغ را بسته و حواسشان به آنجا بود.
وقتی ماریان مطمئن شد هیچ کسی آن اطراف نیست به سمت لیونل برگشت. چهره فرشته وارش وحشتناک بود.
«لیونل، من شدیدا بخاطر شایعات آزرده شدم.»
«داری درباره چی حرف میزنی؟» لیونل خیلی معمولی حرف میزد:«ماریان من اصلا نمیدونم جریان شایعات چیه. ولی بخاطر نامزدی 10 سال پیش با تو، همه جا آبروی من رفته بود که یه منحرفم و خوشم میاد با بچه ها رابطه داشته باشم. شایعات که چیز جدیدی ندارن.»
لیونل و ماریان وقتی نامزد اعلام شدند که ماریان 8 سال داشت و این نامزدی 10 سال بطول انجامیده بود. در سراسر این نامزدی لیونل به یک مرد جوان شدیدا نیرومند تبدیل شد.
با اینکه جوان بود سنش از ماریان که دوره کودکی را میگذراند خیلی بیشتر بود. آنقدر این وضع عجیب بود که همیشه شایعاتی دنبالش بودند.
ماریان اخم کرد:«پس شایعات حقیقت ندارن؟»
«درباره چه شایعاتی حرف میزنی؟»
«اینکه ریو رو معشوقه ات کردی. اینکه اینقدر از من نفرت داری که ندیمه زشتم رو معشوقه خودت کردی.»
لیونل ساکت ماند، نمیدانست چه بگوید، بعد دهانش را باز کرد. شدیدا کنجکاو بود:«راستی.... ریو کیه؟»
ماریان ساکت ماند.
«تو، نمیدونی ندیمه من مادام کاتانا کیه؟ ندیمه من؟»
«اسمش مادام کاتاناست؟»
همانطور که لیونل با بی تفاوتی سوال می پرسید چهره ماریان میدرخشید:«پس میخوای بگی شایعات حقیقت ندارن؟»
«چه شایعاتی؟»
«رسوایی تو با مادام کاتانا.»
«همممم.»
وقتی لیونل جواب نداد ماریان خشمگین شد:«من نمیتونم تحمل کنم کسی مثل ریو رقیبم باشه.»
«...........»
نگاه لیونل پر از بی تفاوتی بود و تازه متوجه احساس مالکیت ماریان میشد. آنها نامزد بودند و هیچ چیزی میانشان از بین نرفته بود. این نامزدی اگر پابرجا میماند به ازدواج منتهی میشد. هر طور فکرش را میکردی ازدواج با لیونل مزایای زیادی داشت.
ماریان به نقشه هایش فکر کرد:«اگه نامزدی با تو رو بهم بزنم اونوقت تو رو به مادام کاتانا می بازم درسته؟»
«جدا؟»
ماریان بشدت از دوک سنتورن نفرت داشت ولی نمیتوانست رسواییش با ریو را تحمل کند. نه! ریو از دوک سنتورن هم نفرت انگیز تر بود. با اینهمه این رسوایی سبب شده بود ماریان دوباره فکر کند.
«فکر میکنم خوب پیش رفت.»
«چی؟»
کتابهای تصادفی