فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 15

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل پانزدهم

«..........» ریو انکارش نکرد.

ریو با خشونت موهای درهمش را جمع کرده و پشت سرش بست. موهایش را صاف کرده و بونت مچاله را برداشته و روی آنها کشید تا ظاهرش مشکوک به نظر نرسد، بونت بزرگ و کهنه اش به یک طرف کج شده بود ولی برای پوشاندن چهره اش کفایت میکرد.

«میتونی راه بری مادام کاتانا؟»

لیونل دستش را نگهداشت، ریو او را پس زد اما سکندری خورد. شاید بخاطر اینکه هنوز در شوک بود. لیونل او را گرفت و وادارش کرد به بدنش تکیه بزند.

«اگه نمیخوای بیفتی به من تکیه کن.»

«نه، نمیخوام.»

«میخوای بجاش بغلت کنم و ببرمت؟»

ریو اجبارا حمایتش را پذیرفت تا وقتی که دوک از اتاق خارج شود. خیلی زود کرختی پاهایش از بین رفت. وقتی متوجه شد میتواند تعادلش را حفظ کند دوک را هل داد.

دیگر نمیخواست دوک بغلش کند. تکیه کردن به این مرد وحشتناک بود.

«هی مادام کاتانا.» ریو دیگر از نام مادام وحشت داشت.

مرده شور و مادام! ریو نامزد هیچ کس نبود چه رسد به ازدواج!

«همه اون بیرون منتظرن.»

وقتی ریو ظاهر شد، خدمتکار پیر دوک، که بسته ای شیرینی برای شاهزاده ماریان نگهداشته بود به ریو خیره شد. گرچه لیونل کنارش بود و خدمتکار پیر اصلا شگفت زده نشد.

«شیرینی های محبوب شاهزاده ماریان.»

کوکی های شیرین و کیک پای پخته تر و تازه بوی خوبی داشتند. ریو اصلا احساس گرسنگی نمیکرد. فقط از اینکه لیونل کنارش ایستاده باشد احساس بی قراری میکرد.

«ممنونم از همراهیتون سرورم.»

«هممم.»

«من حتما هدایای شما رو به شاهزاده ماریان میرسونم.»

ریو به میان سخنش پرید. لیونل نیز سریع خم شد و در گوشش پچ پچ کرد:«منتظرم دفعه بعد هم ببینمت مادام کاتانا.»

ریو با سرعت از ایوان عمارت دوک خارج شد. کالسکه منتظرش بود، لیونل با فاصله ای نزدیک پشت سرش می آمد. ریو درشکه چی را دید که در را برایش باز میکند.

خیلی سریع وارد کالسکه شد و از دوک فاصله گرفت.

****

«چرا مادام کاتانا اینقدر دیر کرده؟»

محافظ کنار درشکه چی سرش شلوغ بود. مرد بی قرار شده و احساس میکرد اگر کمی بیشتر دیر کنند حتما حکمی از کاخ برایشان میرسد.

«اون داره میاد.»

محافظ غرغر کنان منتظر بود که در را باز کند. وقتی درشکه چی متوجه مادام کاتانای عجیب و غریب شد سرش را کج کرد.

«هاه؟»

دوک سنتورن در حال همراهی مادام کاتانا بود و اما جو میانشان چندان عادی بنظر نمی آمد.

«..........»

مادام کاتانا برای 20 دقیقه آنجا بود. هرچند مادام کاتانا به شکل عجیبی لاغرتر شده و رابطه اش با دوک مشکوک بنظر میرسید. درشکه چی با چشمانی لوچ شده متوجه حرکات دوک و مادام کاتانا شده بود و محافظ داشت هدایای دوک را جمع میکرد. بهمین دلیل وقت دوک با مادام کاتانا حرف میزد متوجه چیزی نشد.

بنظر میرسید مادام کاتانا قصد دارد به دوک بی توجهی کند.

-این عجیب نیست؟

اتفاقا درشکه چی یک چیزهایی درباره خبر رسوایی میان مادام کاتانا و دوک سنتورن شنیده بود که در همه جای شهر به گوش میرسید. این داستان را کسی عمدا ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی