اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل سیزدهم
ریو جذب دوک سنتورن شده و به ماریان که نامزدش بود حسادت میکرد ولی تنها در قلب خودش این چنین باوری داشت. در حال حاضر حتی حاضر نبود در یک مکان با این مرد حاضر شود.
غریزه اش مانند حیوانات گیاه خوار عمل میکرد. در ذهنش تنها ایده فرار را میدید.
«عاه.»
برخلاف ذهنش، بدنش تکان نمیخورد و دلش میخواست گریه کند. هر قدر او بیشتر تلاش میکرد عجله کند لباس سنگین بیشتری زیر پاهایش میماند و جلوی حرکاتش را میگرفت.
«وایسا یه دقیقه.»
درحالیکه دست دوک سنتورن لباس او را گرفته و میکشید، ریو سعی داشت از لمس دستش دوری کند. لبه های لباسش که کمی قبل بهم ریخته بودند در دست دوک مانده و کشیده شدند. ریو وقتی صدای پاره شدن لباسش را شنید رنگ صورتش پرید.
میشد گفت حتی یک ذره از پوستش هم نمایان نشد بخاطر اینکه در زیر آن لباس پاره یک عالمه لباس پوشیده بود.
-آبروم رفت، میخوام بمیرم.
درحالیکه تحقیر شده بود لباس پاره اش را با یک دست گرفته و بونت کهنه اش را با دست دیگر نگهداشت.
«زیر این لباس وحشتناک چی پوشیدی؟»
دوک سنتورن درحالیکه زیر آن لباس سیاه را بررسی میکرد سرش را تکان داد:«یه کوه پنبه؟ این یه کوه پنبه اس؟ حتی نمیتونم درست تشخیصش بدم... حالا چرا اینقدر اخم کردی؟ شگفت انگیزه واسه این لباس وحشتناک چقدر کار کردن.»
هر کسی برای بقا شیوه ای متفاوت داشت. ریو نمیخواست این چیزها را برای دوک توضیح دهد. او همیشه دلش میخواست از این وضعیت ناخوشایند بگریزد. این مرد نیز ریو حقیقی را دیده بود.
«چقدر خودتو بقچه پیچ کردی که اینطوری بدنت پنهان شده.؟»
شاید این برای دوک یک شوخی بود ولی برای ریو اصلا اینطور نبود که سعی داشت وزن لباسش را حفظ کند. این مساله برای او اصل بقا بود.
«دوک سنتورن من واقعا نمیخوام باهاتون بازی کنم. شاهزاده ماریان اگر بشنوه همچین مکالمه ای باهاتون داشتم خیلی بدش میاد.»
«بخاطر ماریانه.»
دوک چانه خود را لمس کرد و به سمت مبل برگشت و رویش تکیه زد. چهره ای تنبل به خود گرفته بود:«خب چی میشه من باوجود ماریان ازت بخوام وسوسه م کنی؟ اصلا شوخی نمیکنم. حاضری باهام بمونی؟»
چرا یکباره به اینجا رسیدند؟ ریو از پیشنهاد دوک شگفت زده شده بود. او مردی جوان، شگفت انگیز و با اعتماد به نفس بود. اگر این مرد کسی را میخواست، آن شخص دیگر فردی بی نام و نشان نبود. ریو فکر میکرد در این جایگاه او میتواند هر کسی را داشته باشد.
-اصلا به این فکر کردی که بتونی من رو بجای شاهزاده ماریان انتخاب کنی؟
ریو از گفتن آن حرف پشیمان بود. اصلا میتوانست این مرد را اغوا کند؟ خودش هم نمیدانست شاید عقلش را از دست داده ولی بطور کل شجاعت چنین کاری را نداشت. بعلاوه که این مرد شوهر ماریان میشد.
-شوهر زنی که منو میکشه.
ریو باید تحمل میکرد تا جذبش نشود. نه، پیش از اینها—
«اگه من شمارو اغوا کنم دست برمیدارین دو...
کتابهای تصادفی

