فرم ورود
فرم ثبت‌نام
این کتاب در دسترس نیست
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل دوازدهم

دوک سنتورن حتی پس از جلب توجه ریو هم وانمود میکرد به او بی توجهی میکند.

«ماریان یه نامه فرستاده هاه؟»

او نامه ماریان که مهُری با طرح رز خورده بود برداشته و با چاقویی بازش کرد. با نگاهش خیلی سریع دو سه خطش را خواند و چهره اش را نارضایتی پر کرد.

«این چیزیه که شماها بهش میگین نامه؟»

«.......»

وقتی ریو دید نامه در دست دوک مچاله میشود دانه های عرق روی پشتش شروع به قل خوردن کردند.

«نامه رو بخون مادام.»

«چی؟»

دوک سنتورن نامه ای که حالا مچاله تر شده بود روی میز به سمت ریو انداخت. او نیز نامه را گشوده و محتوایش را خواند. دوک دستش را زیر چانه قرار داده و به پشت سر ریو خیره شد.

«ماریان خیلی زود بالغ میشه ولی محتویات نامه باعث شده من سن عقلیش رو بخوام بدونم.»

نامه ماریان از دید ریو کودکانه و رقت انگیز بود. تنها غرغر و شکایت کرده بود که نمیخواهد ازدواج کند و سراسر کاغذ را خط خطی کرده بود. این نامه با تهدید دوک سنتورن برای پذیرفتن مسئولیت بهم زدن نامزدی به پایان رسیده بود.

پیشانی دوک سنتورن چین برداشت:«مادام کاتانا اگر میخواین این ازدواج پیش بره بهتره که نامه ماریان رو کامل بخونین.»

«من—به اندازه کافی با ملاحظه نبودم.»

«ماریان حتما خیلی خوشحال بوده که این نامه بچگانه رو خودش نوشته. حتما بخاطر نوشتن چنین نامه هایی لجاجت زیادی بخرج میده.»

«فکر نمیکنم اینطور باشه.»

هرچند در حقیقت دوک درست میگفت. ماریان آنقدر شرارت و حقارت در وجودش داشت که بخواهد چنین نامه ای را خودش بنویسد.

«ماریان هر کاری میکنه تا با من ازدواج نکنه.»

دوک سنتورن به هدایا دست نزد، شاید بعد از خواندن نامه ماریان خسته شده بود. ریو هم نمیتوانست به هیچ بهانه ای فکر کند پس همه افکارش را از سرش بیرون انداخت. اینکه وجهه بد شخصیت او را ببیند برایش چیز خوبی نداشت.

دوک سنتورن کمی فکر کرد، بعد پرسید:«آیا ماریان به شما چیزی گفته؟»

«ن-نه چیز زیادی نگفتن. چیزی نبوده که من یادم بمونه.»

«همممم.»

ریو شدیدا بی قرار و مضطرب بود. او تقریبا نزدیک دوک نشسته بود ولی بخاطر لباس سنگین مادام کاتانا نمیتوانست با سرعت زیادی حرکت کند و نگاه دوک نیز قدرت شدیدی داشت. اولین بار که این مرد را دیده بود چه گفته بود؟

بعد، آن لحظات شرم آور را بیاد آورد. او دوک را بو*سید. دلش میخواست خود گذشته اش را بکشد که گفته بود بجای شاهزاده ماریان، دوک را انتخاب کند.

«اینقدر مسخره بازی در نیار ریو کاتانا.»

ریو از نگاه دوک طفره میرفت. تفاوت میان ظاهر واقعی و وجهه باطنی مادام کاتانا زمین تا آسمان بود. او تصور میکرد اشکال ندارد حتی اگر کس دیگری این را بگوید.

«من—نمیدونم منظور دوک از این حرفا چیه.»

«خیال کردی با این تغییر لباس وحشتناک میتونی چشمای منو فریب بدی؟»

«.........»

رنگ صورت ریو درون ذهنش کاملا س...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی

این کتاب در دسترس نیست