فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل هفتم

ریو به خود می لرزید، لبه های لباس خاکستری رنگ خود را چسبید. با خود تصور میکرد اگر یک لباس کم رنگ بپوشد چندان در دید نخواهد بود. موهای سیاهش از بالا به پایین پیچ خوردند.

لحظه ای که شدیدا از آن هراس داشت دیدن این مرد بود. دوک سنتورن بنظر میرسید فکرش را میخواند.

- فکر نمیکنم این مرد جادوگر باشه. مطمئنم یه انسان عادیه. پس چرا؟

دوک با صدایی سرد و جدی پرسید:«چرا من و شاهزاده خانم رو دنبال میکردی؟»

ریو دهانش را باز کرد، با شنیدن حرفهای دوک، لبهایش لرزید. در واقع نمیتوانست به هیچ بهانه ای فکر کند.

«مـ مـ من گم شدم عالیجناب.»

اینجا باغ کاخ آیلت بود. جایی پر از بانو و خدمتکارهایی که به خاندانهای اشراف و خاندان سلطنتی خدمت میکردند. دلایل ریو پذیرفتنی بودند. اما ریو نمیدانست با آن لباس نامناسب تا حد زیادی مشکوک بنظر میرسید و شباهتی به دیگر خدمتکاران ندارد.

لیونل دوباره پرسید:«تو کی هستی؟ کی رو دنبال میکنی؟»

ریو سریع جواب داد:«ندیمه شاهزاده خانم ماریان.»

«اسمت چیه؟»

«بـ بانو کـ کاتانا.»

گفتن نامش یک اشتباه آشکار بود. دوک سنتورن سریعا به او بدگمان شد:«هیچ وقت این اسم رو نشنیدم.»

«..........»

ریو آهی کشید:- بانو کاتانا اسم عجیبیه. افسوس میخورد که بهانه دیگری ندارد. میخواست سریعا از این وضعیت بحرانی خارج شود.

«دوک، من تحت نظر ملکه بودم و اخیرا به خدمت شاهزاده خانم درومدم.»

«منو دنبال کردی چون میخواستی ملکه رو در جریان مکالمه من و شاهزاده خانم بزاری؟»

زبان ریو یک لحظه بند آمد. دوک سنتورن مردی فراتر از انتظارات او بود. در مقایسه با اشراف برازنده دربار، او یک زیبای وحشی بود. مردی قد بلند با شانه هایی پهن و بدنی عضلانی و قدرتمند... چهره زیبایی داشت و همزمان جدی و سنگدل بنظر میرسید. مردی با فرومون های قدرتمند و عالی بود.

بیشتر زنان کاخ اشتیاق زیادی به او داشتند. ریو میتوانست زنانی که از او می ترسیدند و همزمان میل همراهیش را داشتند درک کند. درعین حال ماریان این را نمیفهمید. برای چه ماریان این مرد متمول، اصیل و با روحیه اشرافی و با اعتبار را نمیخواست؟

ریو که معمولا نسبت به مردان بی تفاوت بود هم ناخودآگاه به او جذب شد.

«من...»

گردنبند ریو یکباره داغ شد. ضربان قلبش با سرعت بالا رفتند. احساس میکرد در یک آن شیفته این مرد شده است.

ـ آروم باش، به احساساتت مسلط شو.

دوک سنتورن روبرویش، شوهر سابق ماریان که قاتل اوست محسوب میشد. حتی اگر ریو چندین بار به گذشته برمیگشت نمیتوانست ارتباطی با این مرد داشته باشد. فقط یکجانبه و از سوی خودش شیفته اش شده بود.

حتی اگر بخاطر یک وسیله جادویی و ارثی در زمان به عقب برگشته بود، چیزی تغییر نمیکرد.

-دوک سنتورن، این مرد هیچ ارتباطی با من نداره.

ناگهان موجی از شجاعت در جسمش پیچید و خیلی رک از دوک پرسید:«شما درباره زن...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی