فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 4

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل چهارم

اصلا امکان نداشت دوک سنتورن عاشق ریو شود، او نه انتظارش را داشت و نه خودش را فریب میداد. جدای از اینها میخواست با دوک حرف بزند و اینکه چطور به او نزدیک میشد موضوع مهمی بود.

«اگه باهاش ارتباط برقرار کنم آینده تغییر میکنه!؟»

ریو مراقب هر تغییر کوچکی بود که میتوانست آینده را تغییر دهد.

حتی اگر نمیتوانست رابطه نامزدی 10 ساله شاهزاده و دوک را بشکند باز هم باید تلاشش را میکرد. پیش از اینکه فکرش را بکار بگیرد اول خوب به آن اندیشید:«با کمک دوک میتونم از این کاخ خارج شم؟!»

احتمال موفقیت نقشه اش خیلی کم بود. ملکه سلینا و شاهزاده ماریان، هرگز اجازه نمیدادند خدمتکاری که رازهایشان را میداند زنده بماند. اگر عمل واضحی انجام میداد حتما به او هشدار میدادند:

«به عنوان مادام کاتانا، شما نباید دوک سنتورن رو ملاقات کنید.»

ظاهرش زیادی در چشم بود. بانو کاتانا، زنی که مانند جسد بنظر میرسید، لباس سیاه بزرگی به تن داشت و شبیه نشان شوم مرگ پیش میرفت.

حتی اگر سعی میکرد لباسش را عوض کند تا بتواند بگریزد، رایحه جسمش را نمیتوانست، پس سگ های شکاری کاخ دنبالش می کردند. ریو غرق افکارش بود:«فعلا بهتره به کارای که از دستم بر میاد برسم.»

او جادوگر خوانده شده و همراه با یک وسیله جادویی به زندگی برگشته بود. ریو ساعت را بررسی کرد. هنوز زمان بود تا کتابخانه سلطنتی بسته شود. قاطعانه مسیر کتابخانه را در پیش گرفت در جستجوی کتابهایی بود که نام جادوگر ها و ساحران درآن ذکر شده بود.

ریو در دوره ای زندگی میکرد که جادوگران، ساحران و افسونگران از زمان خیلی دور ناپدید شده بودند او مجبور بود به یادداشت های بجا مانده از گذشته تکیه کند.

«آیا این حقیقت داره که من یه جادوگرم!؟»

شانا، مادر بیولوژیک ریو، جادوگر خوانده میشد لااقل وقتی ریو بچه بود اینطور میگفتند. اگر این مساله بخاطر اصل و نسب مادریش بود پس میتوانست جستجویش را پایان بدهد.

شانا روزی فوت کرد که ریو بدنیا آمد، او نمیدانست پرستارش کجا بوده است. نه پرستارش و نه مادرش در دسترسش نبودند. از اولین روز زندگیش او بهمین شکل بود. زمان زیادی نداشت که بتواند اطلاعاتی از گذشته بدست بیاورد. ریو چند کتاب قرض گرفت که در آنها درباره جادو صحبت شده بود و همه شب کتابها را ورق زد و دست آخر در برابر اینکه مادرش ممکن بود از نسل جادوگران باشد تسلیم شد.

یکی از کتابها درباره ابزار جادویی سخن گفته بود.

ابزار جادویی عموما به شکل اشیایی ناچیز و کهنه و عتیقه هستند. آنها را میشود در اتاقک های زیر شیروانی، انبارهای قدیمی و عتیقه فروشی ها یافت. این ابزار به آسانی نابود نمیشوند. برای خلق ابزار جادویی، شخص باید به این وسیله جادو تزریق کند تا فعال شوند. جادوگران و ساحران تنها کسانی هستند که چنین اقدامی انجام میدهند. آنها سنگهای مانا را با خود حمل کرده و میتوانند ابزار جادویی را در قالب لوازم زینتی قدرت بخشید.»

اگر ریو واقعا جادوگر بود و حلقه دوک ابزار جادویی حساب میشد پس:«این ابزاری بود که مهارت بازگردانی زمان را داشت ؟»

این تنها توضیحی بود که میتوانست از توصیفات کتابها درباره ابزارهای جادویی بفهمد. هیچ توضیح دیگری برای پدیده بازگشت در زمان وجود نداشت. جادوی معکوس کردن زمان میتوانست پر معنا و قدرتمندتر از چیزی باشد که ریو تصور...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی