فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل سی و نهم

چند روز بعد از اون شب، بازم برای تحویل غذا به خونه‌ی شیزوکی رفتم.

دوچرخمو تو پارکینگ گذاشتم و زنگ آیفونو زدم.

چند لحظه‌ی بعد قفل در خودکار باز شد.

در آسانسور با یه صدای رباتیک باز شد.

اما وقتی خواستم ازش برم بیرون خشکم زد...

«هوووو...»

نفس عمیقی کشیدم تا ضربان قلبم، که خیلی سریع می‌تپید، رو آروم کنم.

این اولین بار بعد اون شب بود که میخواستم با شیزوکی صحبت کنم.

راستش، هنوز نمی‌تونستم بهش نگاه کنم...

در حقیقت، نمیدونم باید چه واکنشی نشون بدم.

با خودم فکر کردم « به هر حال که دیر یا زود باید باهاش رو به رو میشدم، خوبه که حداقل الان یه بهونه‌ای دارم.» اما....

«هوووو....»

الان دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداره.

تا وقتی این دونات‌ها توی جعبه‌ی پشتم هستند، هیچ راه خروجی وجود نداره.

با قدم‌هایی سنگین، بالاخره جلوی در واحد شیزوکی رسیدم.

بعد از اینکه آب دهنم رو قورت دادم، زنگ درو فشار دادم.

میتونستم صدای قدم‌هایی که به سمت در میومدند رو بشنوم، و چند لحظه‌ی بعد، در با صدای کلیکی باز شد.

شیزوکی از پشت در ظاهر شد. تو لباس مدرسه‌ش بود اما هیچ آرایشی نداشت.

«ممنون بابت کار سختت.»

«ب-باشه...»

....

این دیگه چه جَوّیه؟

«بفرماید، اینم سفارشتون...»

«بله...م-ممنون...»

همه چی خیلی آسونتر میشد اگه شیزوکی وانمود میکرد اتفاقی نیوفتاده...

اگه فقط میتونستم فکر کنم...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی