پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 33
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل سی و سوم
جلسهی مطالعه همچنان ادامه داشت.
عزم هارومی و مینای از چیزی که فکر میکردم بیشتر بود.
اونها تا زمان شام سرجاشون موندن و به جز چندتا وقفهی کوتاه برای استراحت، مابقی وقتشون رو صرف درس خوندن کردن.
انتظار داشتم حجم زیاد سوالهای اونها من رو به دردسر بندازه، اما کمک شیزوکی باعث شد که حجم کار زیاد اذیتم نکنه.
درحقیقت، فکر کنم شیزوکی معلم بهتری از من باشه.
با این حال، اون هنوز با بعضی از نکات و جزئیات مخصوص امتحان آشنا نیست. برای همین من اون قسمتها رو پوشش دادم.
فکر کنم جلسهی مطالعهمون آسونتر از چیزی که فکر میکردم پیش رفت.
و درست زمانی که تقریباً مطالعهی همه به پایان رسیده بود.
{دینگ دانگ}
«رسید.»
«من خیلی گرسنهم.»
به محض اینکه زنگ در به صدا دراومد، دوتا احمق شروع به جیغ زدن کردن.
این احتمالا شامی بود که چند دقیقهی پیش از غذارسون سفارش داده بودن.
وقتی در رو باز کردم، مرد جوونی رو دیدم که با جعبهای آشنا روی پشتش اونجا ایستاده بود.
«غذارسون اینجاست.»
«خیلی ممنون.»
کارت خوب بود، همکار ناشناسم.
بعد از رد و بدل کردن چندتا جملهی کوتاه، بسته رو تحویل گرفتم.
داخل خونه برگشتم و بسته رو روی میز گذاشتم.
«هارومی، چیدن میز با تو. من نوشیدنیها رو میارم.»
«دریافت شد.» هارومی با شجاعت جواب داد و مشغول توزیع چاپاستیک و دستمال به بقیه شد.
همین موقع، من به سمت آشپزخونه رفتم تا نوشیدنی بیارم.
«اوه، هاسومی کون، من بهت کمک میکنم.»
«همم، باش...
کتابهای تصادفی
