فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل دوازدهم

چطور این اتفاق افتاد؟

«...»

«...»

بعد از اون، شیزوکی دوباره گوشه‌ی لباسم رو گرفت و ولش هم نمی‌کرد.

اگه اون یه چیزی مثل «من خیلی ضعیفم.» یا «لطفاً پیشم بمون.» بگه من نمی‌تونم برم.

درست مثل هرکس دیگه‌ای، نمی‌تونستم یه شخص مریض رو تنها رها کنم، پس تصمیم گرفتم تا زمانی که شیزوکی به خواب بره پیشش بمونم.

«هاسومی کون...»

«چیه؟»

«دفعه‌ی بعد پول داروها رو بهت می‌دم.»

«نگرانش نباش، من که چیزی ازت نخواستم.»

«نه... پولش رو بهت می‌دم.»

«باشه، اما حالا لطفاً دراز بکش.»

شیزوکی به پهلو چرخید و به من که کنار کاناپه نشسته بودم نگاه کرد.

کمی معذب شده بودم، انگار تحت نظر بودم.

وقتی بدن ضعیف بشه، ذهن هم ضعیف می‌شه.

مطمئناً می‌تونستم همچین چیزی رو درک کنم.

همچنین می‌تونم بفهمم چرا تنها بودن باعث می‌شه که اون احساس ناراحتی بکنه.

با این حال، درباره‌ی انتخاب کسی که می‌خوای باهاش بمونی محدودیتی وجود داره.

البته، صرفاً این مسئله که من با شیزوکی تنهام به این معنا نسیت که بخوام کاری باهاش بکنم.

من نه همچین تمایلی دارم و نه حتی همچین جراتی.

اما این فقط از دید من بود. مهم نیست که چطوری بهش نگاه کنی، تنها بودن با یه پسر وقتی حالت خوب نیست خطرناکه.

نمی‌دونم می‌دونی که چه دختر خوشگلی هستی یا نه، اما برای همچین چیزی خیلی بی‌دفاعی...

با این حال، از اونجایی که قبلا با این موضوع موافقت کردم، دیگه نمی‌تونم زیرش بزنم.

فکر کنم بذارم هرچه زودتر بخوابه، بعد برم خونه.

بعد از اون، مدتی رو در سکوت گذروندیم.

یه بار براش یه لیوان آب بردم و بقیه‌ی مدت رو مشغول بازی با تلفنم بودم.

شیزوکی دراز کشیده بود، اما به نظر نمی‌رسید بخواد بخوابه.

نگاه دردآور روی صورتش نشون‌دهنده‌ی این بود که داروها هنوز اثر نکردن.

خوش‌بختانه، وضعیت شیزوکی بدتر نشد. زمان به طرز خسته‌کننده‌ای در حال سپری شدن بود.

من از اون آدم‌هایی نیستم که تو گوشیشون بازی داشته باشن، پس هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم.

اگه خونه بودم، الان می‌تونستم با خوندن رمان، درس خوندن یا هرکاری که می‌خواستم وقتم رو سپری کنم.

«اوه...؟»

نگران بودم که یه وقت خیلی دیر نشه، برای همین به اطراف خونه برای پیدا کردن ساعت نگاهی انداختم و قفسه‌های کتاب رو کنار دیوار پیدا کردم.

نمی‌تونستم ببینم چه کتاب‌هایی اونجاست، اما هر چی که باشه، مطمئناً راه خوبی برای گذروندن زمان بود....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی