فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ستاره بلعیده شده

قسمت: 60

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

ولوم 3، چپتر 20: جاه طلبی (چپتر پایانی ولوم 3)

- 7 اکتبر، سال 2056، شنبه، روزی که 5 جوخه‌ی چکش آتشین توافق کردن در بازار اتحادیه اچ‌آر با هم ملاقات کنند.

یک کوپه با منحنی‌های زیبا که هوای دلپذیری و از خودش بیرون می‌داد، به آرامی وارد میدان بازار اتحادیه اچ‌آر شد و درست مقابل دروازه‌ی لابی آسمان خراش ایستاد. لوفنگ که یک پیراهن معمولی پوشیده بود با چن گو از ماشین پیاده شد. دربان با ورود به طبقه اول ساختمون به اون‌ها احترام گذاشت. «بله متوجه شدم. لطفا کمی صبر کنید قربان.»

لوفنگ وارد لابی شد و با نگاهی گذرا، شوشین حرفه‌ای رو با پیراهن سفید در مشروب فروشی‌ای در فلاصله‌ی دور دید، در حالی که با چند مبارز صحبت می‌کرد، لبخند می‌زد و حواسش پرت بود و متوجه نبود که سایه‌ای نزدیک سالن مشروب فروشی می‌شه و با نگاهی دقیق‌تر، شادی در چشمان شوشین ظاهر شد.

لوفنگ در حالی که شوشین لبخند می‌زد، فریاد زد: «شوشین»

لوفنگ در حالی که کنار بار بود لبخندی زد: «یه فنجان چای پوئر به من بده. هنوز برای ما دانش آموزای قدیمی وقت داری که صحبت کنیم؟»

شوشین کمی مردد بود و در حالی که که از گارسون دیگه یک سوالی پرسید به او خندید. سپس در حالی که می‌‌خندید از بار خارج شد: «امروز مهمونای زیادی اینجا نیست. لوفنگ، بیا بریم اونجا صحبت کنیم» در این زمان، چن‌گو که دورتر روی مبل نشسته بود، به لو فنگ شست بزرگی به نشونه‌ی پیروزی نشون داد.

در گوشه‌ای ساکت از بار، لوفنگ و شو شین روبروی هم نشستن.

«لوفنگ، کی از سرزمین‌های وحشی برگشتی؟ همین تازگی بوده؟» شوشین در حالی که یک فنجان چای در دست داشت، ارام نشسته بود. چای سبز باعث شد که فنجان شفاف نور سبز و بازتاب کنه. لوفنگ جواب داد: «نه، مدتی میشه که برگشتم.»

شوشین لبخندی زد و نتونست جلوی خندشو بگیره و گفت: «تو خیلی وقته که برگشتی و حتی برای دیدن همکلاسی قدیمیت نیومدی. یا ممکنه که... از بالا به من نگاه می‌کنی؟ تو تنها فرد تو کلاس ارشد منی که مبارز شدی، پس من می‌خوام روزی که معروف شدی حسابی بهت افتخار کنم.»

لوفنگ پرسید: «هاها، شوشین الان تو کدوم کالج هستی؟» لوفنگ و شوشین، هر دو نشستنه بودن و آزادانه صحبت می‌کردن. اونا در مورد برخی چیزایی که درحال حاضر در زندگیشون می‌گذشت صحبت کردن. حتی با وحود اینکه لوفنگ علاقه‌ی زیادی به شوشین داشت و شوشین هم از این علاقه خبر داشت... ولی هیچ کدوم از اونا این موضوع رو مطرح نکردن. اونا فقط اینجا نشستن و عادی و بی سروصدا صحبت کردن.

لوفنگ خودش از این صحبت معمولیشون کاملا راضی بود.

در این هنگام، جوانی با پیراهن و شلوار مشکی از آسانسور خارج شد. نگاهی به گوشه‌ی بار انداخت و شوشین و لوفنگ رو دید.

«شین با کی صحبت می‌کنه؟» جوان در حالی که با دقت نگاه می‌کرد اخم کرد: «همم به نظرم می‌رسه که... لوفنگه، دانش آموز نخبه‌ای که تو کلاس ارشد دبیرستان شوشین بود؟» او چیزهای زیادی درباره‌ی افرادی که در دبیرستان شوشین بودن می‌‌دونست و به داده‌های افراد مشهوری مثل لوفنگ و ژانگ هائو بای نگاه کرده بود.

جوان لبخند سردی زد: «شین لوفنگ رو به خونه‌ای آورده که ما قبلا غذا می‌خوردیم. به نظر می‌رسه که اونا رابطه‌ی خاصی با هم دارن.» جوان بی سروصدا در طرف دیگه‌ای از بار نشست.

لوفنگ زمانیکه با شوشین صحبت می‌کرد خوش می‌گذروند، اما به نظر می‌رسید که یکی از بارها اسم شوشین رو صدا می‌زد. شوشین بلند شد و عذرخواهی کرد: «متاسفم، لوفنگ، من الان باید کار کنم.»

لوفنگ خندید: «نه، نگران من نباش!»

«شین، این دوستته؟» در این هنگام صدای مردی بلند شد. لوفنگ سرشو برگردوند و جوانی خوش تیپو دید که شبیه به شوشین بود. جوان در حالی که به سمت شوشین و سپس به سمت لوفنگ لبخند می‌زد، کنار ایستاد. شوشین با خوشحالی شوکه شد: «برادر، امروزم به بازار اومدی؟ بله، این همکلاس...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ستاره بلعیده شده را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی