ستاره بلعیده شده
قسمت: 59
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ولوم 3، چپتر 19: غرق
با وجود اینکه وی تی، وی چینگ، و چن گو از پیشنهاد کاپیتان متعجب شدند، اما در پایان با تکان دادن سرشان موافقت کردند. آنها همچنین به وضوح میدانستن که یکی از اعضای جوخه ی چکش آتشین به سرعت رشد خواهد کرد. اگه نتوانند ادامه دهند... آنگاه به مرور زمان رها خواهند شد.
پس از آن، لو فنگ و دیگران در بازار اتحادیهی اچآر از هم جدا شدند و با قطار به خانه های خود برگشتند.
شهر یانگ-ژو، بخش مینگ-یو
در حال حاضر، در اعماق شب بود. یک خودروی جنگنده شاسی بلند فولکس واگن توارگ، هنگام ورود به بخش با هیچ مقاومتی روبرو نشد.
«بیپ!» ماشین جلوی در ورودی سالن محدودیت ها توقف کرد. خانه های چن گو، ژانگ که و لو فنگ همگی در مقابل ان سالن جمع شده بودند. خانه های استادان دوجو، مثل استاد ارشد وو تانگ، هم در انجا بود.
لو فنگ در را باز کرد و از ماشین پیاده شد. اولین چیزی که دید پدر و مادرش بودند که ایستاده و برادرش روی ویلچرش نشسته بود.
«برادر!» لو هوآ اولین کسی بود که فریاد زد.
«لو هوآ، بابا، مامان!» لو فنگ پدر و مادر و برادرش را در آغوش گرفت. لو فنگ توانست شادی والدینش را احساس کند. چن گو و ژانگ که هم با اعضای خانوادهی خود بودند. با این حال، چهره ی همسر و دختر ژانگ که پر از اشک بود.
با وجود اینکه آنها از قبل میدانستند که ژانگ که بازویش را از دست داده، همچنان گریه میکردند.
«همسر، دخترم، من از حالا برای همیشه با شما میمونم.» نمیشد هیچ غمی را در چهره ی ژانگ که دید.
«برادر ژآنگ» لو فنگ زیر چشمی نگاه کرد. به دلیل دشمنی که او با ژانگ کی هو داشت، احتمال بسیار زیادی وجود داشت که جوخه ی نیش ببر به جوخه ی چکش آتشین حمله کند.
«سه قهرمان دوجوی ما به سلامت برگشتن. الان خیلی دیره، پس بیاین همگی بهخوبی استراحت کنیم.» وو تانگ، مربی ارشد، خندید. همگی خندیدند درحالیکه از هم جدا میشدند و لو فنگ و اعضای خانوداش به خانه برگشتند.
بعد از بازگشت به خانه، لو فنگ بالاخره توانست کاملاً آرام شود. اولین روزی که برگشت، تمرین نکرد و فقط استراحت بود. او با پوشیدن یونیفرم گشاد دوجو، با آرامش در بخش قدم زد.
بعد از ظهر، خورشید سپتامبر هنوز بیرحم بود.
چن گو از طریق تلفنش گفت: «لو فنگ، بیا دوجو، کاپیتان اینجاست.»
«اوه، منم الان میام اونجا.»
لو فنگ بلافاصله به سمت دوجوی محدودیت ها هجوم برد.
در یک بار مشروب فروشی در طبقه ی اول دوجوی محدودیت ها، لو فنگ، چن گو و گائو فنگ کنار هم نشسته بودند. پرده ها پنجرهی کناری پوشانده بودند تا از تابش نور خورشید به داخل جلوگیری کنند.
«لو فنگ، اینم دو چاقوی پرتابی سری نُه که میخواستی.» گائو فنگ در حالیکه آنها را به لو فنگ میداد خندید. «در کل 45 میلیون شد. عجله کن و پولو برام منتقل کن مرد ثروتمند. اگه مایل به دادن انعامم هستی، از پذیرش هرگونه انعام اضافی بدم نمیاد.»
«سری نهم چاقو ی پرتابی؟» لو فنگ بلافاصله جعبهی با ظرافت پیچیده شده را پذیرفت.
بعد از باز کردن جعبه، فضای داخلی به دو بخش تقسیم میشد. در هر قسمت یک چاقو بود و هر دو سیاه بودند. هنگامی که چن گو و دیگران از گائو فنگ خواستند تا در خرید داروی ژنتیکی به آنها کمک کند، لو فنگ از کاپیتان خواست تا به او کمک کنه تا دو چاقوی پرتابی سری نهم بخرد. در حال حاضر، چاقوهای پرتابی خوب برای لو فنگ بسیار مهم هستند!
چه چاقوهای پرتابی و چه سلاح های دیگر، قیمتها روز به روز بالاتر میرود!
البته چاقوهای پرتابی کالاهای ارزانی هستند چرا که کوچک بوده و از مواد بسیار کمی برای ساختشان استفاده میکنند. ولی حتی یک هیولای سطح بالای سطح رهبر گروه هم در از بین بردن چاقوهای پرتابی سری نهم با مشکل مواجه خواهند شد.
لو فنگ مستقیماً از طریق تلفن همراه خود پول را انتقال داد: «کاپیتان، من 45 میلیون براتون انتقال دادم.»
گائو فنگ عمداً گفت: «حتی یه دلارم اضافه نکردی.»
«لو فنگ، تو الان خیلی پول داری، پس چرا تیغه ی بهتری نمیخری یا حتی لباس نبرد بهتری؟» چن گو خندید. او به تازگی داروی ژنتیک خود...
کتابهای تصادفی
