ستاره بلعیده شده
قسمت: 42
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جلد 3، قسمت 2: گوزن شاخدار
«لوفنگ این مبارزه اولین مبارزهاته، پس مغرور نشو. این هیولاها از هیولاهایی که تو ارتش پرورش میدن خیلی وحشیترن.» لوفنگ خندید، میدونست برادر چنگو نگرانشه. تو گروه پتک آتشین، قطعا لوفنگ با چنگو و ژانگکه، که هردو تو در بخش مینگیو هستن، صمیمیتره.
همینطور با کاپیتان گائوفنگ و برادران دوقلوی ویجیا یا همون شمشیرماه....
برای گائوفنگ اعضای گروهش خیلی سخت بود لوفنگ رو به رسمیت بشناسن، چون اون عضو جدیدی بود و با بقیه چندان آشنایی نداشت.
نیزه دار ژانگکی داشت بهشکل غافلگیرکنندهای حرفهای امیدبخشی به لوفنگ میزد: «موفق باشی، لوفنگ. با سرعت فعلی و چابکی که توی مبارزه داری، در حد یه جنگجوی سطح پیشرفتهای . قدرتت هم تقریبا با اونها برابری میکنه. درمقابله با اون گوزن شاخدار هیچ مشکلی پیدا نمیکنی.»
سه نفر مابقی گروه، کاپبتان گائوفنگ و برادران ویجیا، لوفنگ رو تماشا میکردن.
{شــی!}
لوفنگ تیغه نامرییاش رو درآورد. تو دست چپ، سپرش رو و با دست راست تیغه نامرییاش رو نگه داشته بود، لبخندی زد و گفت: «کاپیتان، برادر چن، خوب نگاه کنین تا ببینین چطور شاخ اون گوزن شاخدار رو با خودم میآرم.» بعد از گفتن این جمله، به سمت گوزن حملهور شد.
همگی جا خالی لوفنگ رو با دقت تماشا کردن.
«کاپیتان، فکر نمیکنین یه گوزن سطح f رو بذارین به عهده لوفنگ، انتظار زیادی ازش توی اولین مبارزش میشه؟» چنگو نتونست جلو خودش رو بگیره بیتأمل گفت: «حتی اگه قرار بود گروه ما امتحانش کنه، بهتر بود قدمبهقدم جلو بریم. اگه یه هیولای سطحg به عهدش میذاشتیم، خیلی بهتر میشد.»
ژانگکی هم به حرف دراومد: «درسته، نمیشه تو همچین موضوع مهمی عجول بود.»
برادر بزرگتر ویجیا، ویتای رو به گروه گفت: «تصمیم کاپیتان هیچ مشکلی نداره. سطح قدرت بدنی لوفنگ مقابل این هیولا پایین نیست. حتی اگه کمی براش سخت باشه، باید بتونه پیروز بشه، حتی اگه به قیمت تحمل درد و سختی باشه.»
ژانگکی که قانع نشده بود، گفت: «اما این اولین ورودش به بیابونه.»
«خب اولین بارش باشه که باشه! من نمیخوام اون یه عضو سربار و بدرد نخور بار بیاد. وگرنه چطور قراره با ی تازهوارد هیولاهای قویتر رو شکار کنیم؟»
ویچینگ چهره اش ر درهم کشید.
تو همین لحظه-------
از بین 5 اعضای تیم پتک آتشین، چنگو و ژانگکی آشکارا طرف لوفنگ بودند؛ درحالی که برادر دوقلو، ویتای بهش شک داشت.
گائوفنگ سکوت رو شکست: «حرف کافیه دیگه.»
چنگو و بقیه ساکت شدن.
گائو فنگ با لحنی بیحس گفت: «فعلا تماشا کنین، بعد از مبارزه لوفنگ و گوزن شاخدار دوباره حرف میزنین.»
لوفنگ مثل یه پلنگ چابک، روی یکی از ماشینهای بزرگراه، پشتک زد. از همون نقطه، به گوزن شاخدار نگاه کرد که فاصله زیادی نداشت. تمام موهای روی گوزن سیاه بودن و هر تارمو مثل ی سوزن بود و شاخش مثل یه تیغه!
زیر نور خوشید درحال غروب، لبهی شاخ گوزن سرمای منجمدکنندهای رو منعکس میکرد.
ا...
کتابهای تصادفی
