فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ستاره بلعیده شده

قسمت: 8

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«557 امتیاز ..؟ و نمره ی مرزی 561 امتیازه؟؟؟؟...»

لو فنگ نفس عمیقی کشید. « فقط 4 تا ...فقط 4 تا امتیاز کوفتی تا رفتن به اکادمی فاصله دارم، بخاطر 4 تا امتیاز فرصتم برای رفتن به اکادمی نظامی دود شد رفت هوا. باورم نمیشه اخر عاقبتم بعد از دوازده سال خرخونی شد این!»

ولی بعد با خودش فکر کرد:« اگه نمیتونم برم اکادمی نظامی خب به درک، اکادمی نظامی بره تو کونم اصلا!»

لو فنگ دستشو دراز کرد و تمرکز کرد و بعد دستشو مثل شمشیر تو هوا حرکت داد، بخاطر سرعت زیاد دستش هوا اشکارا شکافته شد.

«بخاطر این کما قدرتم خیلی زیاد شده. احتمالا از لحاظ بدنی الان برای مبارز شدن امادم پس شاید بتونم ازمون «مبارزان محتمل اینده» رو قبول بشم، اگه یکی دوماه سخت تمرین کنم مطمئنم که از پسش بر میام.»

انعطاف پذیری لو فنگ خیلی زیاد بود. درسته که نمره ی امتحانش برخلاف انتظارش کم شده بود و بخاطرش ناراحت بود ولی بخاطر کما قدرتش زیاد شده بود و همین باعث شده بود که دوباره اعتماد به نفسش بالا بره.

لو فنگ در اتاقو باز کرد و وارد پذیرایی شد، با شنیدن صدای در لو هونگ گو، گونگ ژین لان و لو هوآ با نگرانی به سمتش برگشتن.

مادرش بلند شد و به سمتش رفت. « فنگ ما به هیچ وجه تو رو بخاطر کم شدن نمرت سرزنش نمیکنیم، همش تقصیر این مریضی لعنتیه... اه اخه چرا الان، اخه تو که چند سال بود هیچ نشونه ای نداشتی...»

لو هوآ روی ویلچرش بلند شد. «داداش تو که حالت خوبه اره؟»

وقتی لو فنگ داخل اتاق داشت نمره هاشو نگاه میکرد بقیه ی خانواده هم تو پذیرایی با لپ تا لو هوآ وارد سایت شده بودن و نتایجو دیده بودن، و با اینکه بخاطر نتایج ناراحت بودن ولی بیشتر نگران حال لو فنگ بودن.

لو فنگ خندید. «معلومه که خوبم، مامان بابا بخاطر مریضیم ناراحت نباشین. ما حتی یه جورایی باید بخاطرش شکرگزار باشیم.»

«چی؟؟»

«شکرگزار باشیم؟»

«بدبخت شدیم داداش کاملا عقلشو از دست داده!»

همه ی خانواده متعجب بودن، امتحانات دبیرستان جز مهم ترین اتفاقات زندگی فرد بود و حالا که امتحانای لو فنگ بخاطر بیماریش خراب شده بود چطور میتونست بابتش شکرگزار باشه؟!

لو فنگ لبخند زد. «مامان، بابا، هوآ. یادتونه وقتی بچه بودم دوبار وارد کما شدم؟ هر بار که از کما پا شدم قدرتم به میزان قابل توجهی افزایش پیدا کرده بود و این دفعه هم همینطوره، حس میکنم قدرت بدنیم خیلی بیشتر از قبل شده و فکر کنم امسال بتونم ازمون «مبارزان محتمل اینده» رو قبول بشم.»

همه ی اعضای خانواده با هم نگاه هایی رد و بدل کردن و بالاخره این لو هوآ بود که سکوتو شکست. «داداش داری جدی میگی؟»

«البته که جدی میگم.»

لبخند لوفنگ پهن تر شد. «بعد از اینکه این امتحانو قبول شم میتونم وارد مسابقات رزمی مبارزان بشم، شاید حتی همین امسال بتونم عنوان مبارز رو به دست بیارم.»

همه دهنشون از این خبر باز مونده بود.

میدونین یه مبارز یعنی چی؟ یعنی عضو قوی ترین گروه بشریت بودن، یعنی برخوردار شدن از امکانات خاص، یعنی یه عالمه پول، یعنی به بالاترین طبقه ی سلسله مراتب اجتماعی رسیدن که خب بدیهیه که سود زیادی هم واسه خانواده ی فرد داره. این خیلی خیلی بهتر از دانش اموز نخبه تو اکادمی نظامی شدنه.

«یه مبارز از خانو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ستاره بلعیده شده را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی