فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 64

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 64: جادوی زنمی

دو مرد با چهره هایی اخمو در اتاقی تنگ نشسته بودند...

آنها داشتند طی چند ساعت گذشته با جت صحبت می کردند.

«پس اجازه بده من این موضوعو روشن کنم، آقای جت. تو… این یادداشت ناشناس رو برای شادی شهروندا و سقوط آکین پر کردی...»

«و تو، که بیشتر یک حسابدار حقیر بودی تا هر چیز دیگه، تصمیم گرفتی به سازمان خودت خیانت کنی اونم چون به طور تصادفی وارد انبار برده ها شدی و از این جنایت شوکه شدی؟»

«علاوه بر این، در میون اسنادی که جون خودتو برای گرفتن اون به خطر انداختی، یک پرونده حسابداری از حراج های طومار های جادویی هم وجود داشت. و تو به این فکر کردی که این راهی برای فروپاشی درونی قبیله تسینگه، پس اونو به قبیله زیپفل سپردی...»

«و از میون همه رسانه های مطبوعاتی مختلف در سراسر آکین، تو به طور خاص رسانه ای رو انتخاب کردی که مخالف جنایات تسینگ ها بوده، چون به سیاست آکین علاقه داشتی...»

«در نهایت، از اونجایی که تو یک خبرنگار بی‌آزار هستی، می‌خوای ازت محافظت کنیم تا از نیروهای بازمانده تسینگ در امان بمونی... منظور تو اینه؟»

جت دیوانه وار سرش را تکان داد.

«دقیقا! مرد، من سعی کردم کارهای خوبی انجام بدم تا زندگی خودمو بگذرونم. نمی دونم چرا داره با من اینطور رفتار میشه. لطفا اجازه بدید برم. من نگران پسرم هستم.»

دو مرد آه عمیقی کشیدند...

آنها بخشی از تیم تحقیقات جنایی ورمونت بودند. پس از دریافت نامه ای در مورد اعمال ناشایست قبیله تسینگ، آنها جت را در بندر گرفتند و تحقیقاتشان را آغاز کردند.

همانطور که جین انتظار داشت، جت یک غریزه قوی برای بقا داشت.

او به هر کلمه ای که توسط بازپرسان گفته می شد گوش می داد و با سودمندترین پاسخ ممکن براش شخص خودش جواب می داد.

صحبت کردن در مورد جعل هویت برادین به او در این موقعیت کمک نمی کرد. او مجبور شد همه چیز را به عنوان یک "عمل خیرخواهانه" بپوشاند تا ازش محافظت شود.

بازرسان گیج شده بودند...

مهم نیست که چطوری به اون نگاه می کنم، هیچ راهی وجود نداره که این حرومزاده بر اساس ارزش های اخلاقی عمل کرده باشه. اون فقط اسمشو روی نامه نوشته بود. هیچ چیز دیگه ای ننوشته بود...

احتمالاً این افراد مشکوک بودن که تسینگ ها رو نابود کردن. با این حال، ما نیازی به تعقیب مجرم ها نداریم.

به جای پیداکردن نویسنده واقعی نامه، اعلام کردن این حرامزادی مقابلشان به عنوان قهرمانی صالح بسیار راحت تر بود.

علاوه بر این، به غیر از نامه اولیه، دست خط سوابق برده ها با امضای جت مطابقت داشت. حداقل او برای نجات شهروندان ورمونت، با دستانش خودش این سوابق را نوشته بود...

بازرسان شانه بالا انداختند.

«خوب، آقای جت. راستش رو بخواید، شما یجورایی مثل یک آشغال حقیر به نظر می رسید، اما از اونجایی که شما ده ها شهروند آکین رو نجات دادین، از دروغ هاتون چشم پوشی می کنیم.»

«با این حال، زیپفل ها درخواست کردن تا شهادت های شمارو ببینن، پس شما باید با ما همکاری کنید.»

«زیپفل ها دنبال منن...؟ نه، نه، به هیچ وجه. اگه به اونجا برم، می‌میرم.»

«اگه اونچه که به ما گفتی رو به اونا بگی، هیچ اتفاقی نمی افته. تا زمانی که داستان تو ثابت بمونه، تیم تحقیقات جنایی ورمونت تو رو ایمن نگه میداره. فقط برو و ماجرا رو براشون تعریف کن.»

«اگه اونا چیزی متفاوت از چیزیایی که به ما گفتی بشنون، واقعا آزاردهنده میشه. قبل از رفتن به اتاق تحقیقات زیپفل ها زمان داری، پس برو پسرت رو ببین و یکمی غذا بخور...»

یک ساعت بعد، جت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی