فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 62

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 62: خانه حراج زیرزمینی تسینگ - 5

صبر کن، پس اون حرومزاده کیه؟ یعنی اون بخشی از نیروهای ویژه ورمونته، دقیقا همونطور که من حدس می زدم؟

جت با عجله می دوید و پسرش داشت به آرامی در آغوشش می خوابید. خوشبختانه کودک تا رسیدن به اسکله در خواب ماند.

لعنتی، زندگی من تباه شده. قرار بود توی آکین موقعیتی به عنوان حسابدار پیدا کنم.

رویاهای بزرگ او، همه چیزهایی که برای آن سخت کار کرده بود... او مجبور شد همه آنها را پشت سر بگذارد.

فکر نمی کردم که مجبور شم فرار کنم.

حتی تا لحظه‌ای که سوار کشتی شد، تردید های شدیدی در مورد تصمیم گرفتن بر اساس صحبت‌های کودکی که حتی نمیشناخت داشت.

جت با چهره ای ناامید به سمت راست خود رفت و جیب هایش را غربال گری کرد. او یک گردنبند طلای سنگین، یک انگشتر و یک مشت طلای ریز برداشت...

اینو تا زمانی که فرار می کنی نگه دار. به پسرت خوب غذا بده.

این آخرین کلماتی بود که جت از جین شنیده بود... جت پس از جعل هویت برادین و استفاده از او توسط جین، نمی‌توانست قصد او را از تمام این کار ها درک کند.

خب،من اول به ورمونت میرم و منتظر اخبار می‌مونم.

جت به صورت آشکارا افسرده بود.

انفجار!

عوامل خانه حراجی با صدای کسی که در را با شدت باز کرد از خواب بیدار شدند. آلو با عصبانیت با نفس های سنگین وارد شد.

«اون لعنتی کلاهبردار کجاست؟!»

«هاه؟ رئیس، منظورت کیه؟»

«برادین زیپفل! اونی هویت جعلی برادین زیپفل! همین الان اونو پیش من بیار، من پوستش رو می‌کنم و می‌کشمش!»

«آخ-منظورت از "جعل هویت" چیه، رئیس؟ هیچ راهی وجود نداره که...»

همه ماموران نگاه های بیهوده ای را با هم رد و بدل می کردند، انگار می گفتند "تو می دونستی؟" یا "لعنتی اگر می دونستم."..

«رئیس، اونا قبلاً رفتن. حدود یک ساعت پیش.»

آلو داشت از حماقت آنها دیوانه می شد...

سیلی! سیلی!

با دست کلفتش به تک تک مامورانش سیلی زد.

«ای بدردنخور های حرومزاده. چطور اجازه دادین این اتفاق بیفته؟ همینطوری راحت اجازه دادین این اتفاق بیفته؟»

اما رئیس، شما هم فریب خوردید.

هیچ کس جرات نداشت به این موضوع اشاره کند. هر زمانی که آلو به این شدت عصبانی بود، هوشمندانه تر بود که فقط سکوت کند...

«رئیس، اونا... اونا تمام ثبت نام های مشتریا و سوابق تراکنشا رو گرفتن. اونا هیچ چیز با ارزشی از زیرزمین نبردن.»

آلو نزدیک بود منفجر شود... به همان اندازه که می خواست همه کارگرانش را سلاخی کند، گرفتن شخص متقلب از اهمیت بیشتری برخوردار بود...

«برای تعقیب اونا آماده شید. ما اون حرومزاده های موش صفت رو قبل از طلوع آفتاب می گیریم.»

در همین حال، جین قبلاً نامه ناشناسی با استفاده از پست جادویی به سه مکان ارسال کرده بود. او آن را به خانواده امپراتوری ورمونت، خانه زیپفل و مطبوعات پادشاهی آکین فرستاد.

اگر یادداشت ناشناس فقط می‌گفت "تسینگ بده"، آن‌وقت سه سازمان هیچ کار خاصی انجام نمی دادند...

با این حال، جین شواهد مختلفی را برای هر گیرنده ارسال کرده بود. او سوابق بردگان را برای خانواده امپراتوری، تاریخچه تراکنش ها را به زیپفل ها ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی