فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 28

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

خوشبختانه، جین با موفقیت برادمانته را بیدار کرد.

متأسفانه، هنگامی که تمام سایه‌های منطقه به او وارد شد، جین درد شدیدی را احساس کرد؛ گویی که ممکن بود بدنش هر آن از هم بپاشد و هزار تکّه شود.

بی‌اختیاز فریاد می‌زد و اندام‌هایش ناخودآگاه به اطراف می‌پیچیدند. چه چشمانش را باز می کرد و چه می‌بست، فقط با سرگیجه تاریکی را می‌دید. جین از خودش پرسید که آیا این پایان زندگی او خواهد بود یا خیر.

جای تعجّب بود که او هنوز بیهوش نشده بود.

جین متوجه شد که این احتقان[1] انرژی معنوی است که موراکان به او هشدار داده بود.

وقتی جین برای اولین بار تلاش کرد تا برادمانته را بیدار کند و موراکان عصبانی شده بود، بعداً با آرامش خطرات آن شمشیر را به او توضیح داده بود.

وقتی افرادی که انرژی روحی کافی ندارند سعی می‌کنند شمشیر را بی‌پروا بیدار کنند، هزینه آن را می‌پردازند. از هر ده نفری که احتقان انرژی معنوی را تجربه می‌کنند، نه نفر درجا از بین می‌روند.

اینطور نبود که جین هنگام بیدار کردن برادامانته در هنگام مبارزه، گرفتگی انرژی را فراموش کرده باشد.

او به جز گردن‌بند اورال هیچ راه حل دیگری برای پیروزی و زنده ماندن نداشت. اما جین هنوز نمی‌خواست آن را بشکند، زیرا فقط یک بار در طول عمر خود می‌توانست از آن استفاده کند.

ماموریت ناگهانی برای دانش‌آموزان کلاس مبتدی صادر شده بود. روبرویی با کینزلو و یک جانور گرگ سفید.

جین معتقد بود که با اینکه سیرون ربوده شدن مسا را ​​پیش‌بینی نکرده بود، ولی پدرش برای وقوع این اتفاق غیرمنتظره برنامه‌ریزی کرده بود، تا نحوه رسیدگی جین به این وضعیت را بررسی کند.

این مأموریت برای آزمودن دانش‌آموزان نبود. هدف واقعی آن فقط و فقط ارزیابی جین بود.

«اگه از آویز برای زنده موندن توی شرایط تهدید‌کننده زندگی استفاده می‌کردم، پدر بدترین نمره ممکن رو به من می‌داد.»

پدر جین، سیرون رانکندل، فردی بسیار خون‌سرد بود.

پدرسالار فقط به دلیل نتایج و مهارت‌های برجسته جین در کلاس و اینکه این پسر با سولدرت ارتباط داشت به او علاقه نشان داد.

با این حال، اگر جین یک بار پدر خود را ناامید کند، سیرون بی‌رحمانه تمام امیدها و علایق خود را در مورد پسر کوچکش فوراً رها می‌کرد.

در حقیقت، جین امیدوار بود که این اتفاق بیافتد. تا زمانی که علاقه سیرون به او ادامه داشت، پنهان کردن مهارتش در جادو سخت‌تر بود. جین در واقع هیچ وابستگی به قبیله و شهرتش نداشت.

با این حال، امروز روز مناسبی برای ناامید کردن پدرش نبود. جین هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری و دریافت از طایفه رانکاندل داشت.

آااااااااااااااه!!

جین پیچ و تاب می‌خورد و به طور ممتد با عذاب فریاد می‌زد. هر بار که سایه‌ای در بدنش جذب می‌شد، جین فکر می‌کرد که مرگ راه حل بدی برای فرار از این درد نخواهد بود.

یعنی مجازت‌هایی که در جهنم در انتظار گناه‌کاران بودند هم چنین حسّی داشتند؟

پسر احساس سوختن و همچنین یخ زدن اعضای بدنش را به صورت زنده‌زنده در همان زمان تجربه می‌کرد.

«من نمی‌تونم هوشیاری خودمو از دست بدم. اگه اینکارو بکنم، همه‌چی برای من تموم شدس. متمرکز بمووون.»

او حتی در اولین زندگی خود هرگز چنین دردی را تجربه نکرده بود. حتّی درد وقتی که معلمش چندین ساعت رعد و برق به او زد تا درک جادوی رعد و برق را به او بیاموزد، به این وحشتناکی نبود.

جین نمی‌دانست زمان جریان دارد یا نه. او مطمئن نبود که چند دقیقه یا چند ساعت از شروع درد و رنج گذشته است.

او نمی‌توانست برای همیشه در برابر این امر مقاومت کند. جین برای غلبه بر این بحران باید کاری می‌کرد.

و پاسخ این چیز واضح بود.

«آزادی معنوی.»

پسر بچه به سختی توانست روی پاهایش روی زمین بنشیند و شروع به جمع آوری انرژی معنوی درون بدن خود کرد.

خون قرمز تیره بین از لب‌های لرزانش جاری شد و چشمانش کاملاً به عقب چرخیده بود و نمی‌توانست به حالت اولیه خود بازگردد.

مدام سرفه می‌کرد و نفس می‌کشید. جین احساس می‌کرد...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی