جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 21
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بیلاپ مقابل جین ایستاد و دسته شمشیر چوبی اش را در حالی که عرق سرد روی صورتش جاری بود فشار داد. در حالی که پیشانی خود را با آستین پاک می کرد، چشمانش مدام تکان می خورد.
او از زمانی که به عنوان گارد سرپرست تبدیل شده بود، توجه چندانی به خود جلب نکرده بود، که این امر بیقراری او را توضیح می داد.
سایر دانش آموزان تماشاکننده می توانستند ببینند روح بیلاپ داشت از طریق دهان او در حال خیره شدن با جین فرار میکرد.
هیچکس نمی توانست به حرفهایی که پسر رانکندل به ترسو گفته بود، فکر نکند.
اگه به این شیوه ادامه بدی، نمیتونی توی این قبیله زنده بمونی.
چرا ارباب جوان چنین چیزهایی رو به من گفت...
یعنی به این دلیله که من خیلی ضعیفم؟ یا چون خیلی ترسو هستم؟
چنین سوالاتی در ذهن بیلاپ گذشت...
«آیا ارباب جوان جین سعی می کنه بیلاپ رو تحقیر کنه چون اعصاب ارباب جوان رو درگیر کرده؟»
«یعنی اون به بلاپ هشدار داد که در قبیله رانکاندل زنده نمیمونه چون اون بسیار ضعیفه؟»
«ارباب جوان جین ظالم تر از اون چیزیه که من فکر میکردم...»
همه دانش آموزان با هم موافق بودند.
با این وجود، چشمهای جین به بیلاپ دوخته شد و شمشیر خود را محکم گرفت.
«بیلاپ.»
«اوه! بله، ارباب جوان .»
صدای تمسخر، مسخره کردن...
کمی از خنده های مضحک سرکوب شده در بین تماشاگران طنین انداز شد. اما دانشجویانی که واکنش نشان دادند بلافاصله حرکات و نگرش خود را اصلاح کردند، زیرا می ترسیدند گارون آنها را مجازات کند.
{سرکوب شده یعنی سعی میکردن جلو خودشونو بگیرن.}
با این حال، گارون هیچ اهمیتی نداد، حتی جین هم نگاهی به آنها نکرد و چشم خود را به بلاپ دوخت.
«من قبلاً قدرت زیادی رو از نبرد با ده دانش آموزا از دست دادم.»
«بله، ارباب جوان.»
بیلاپ که به سختی به هوش آمده بود، با احترام پاسخ داد.
«و تو هنوزم سرحال نیستی!»
«بله.»
«با وجود اونکه..»
جین قبل از ادامه حرف هایش به سمت بیلاپ شروع به حرکت کرد.
«من احتمالاً در حال حاضر قوی تر از توم. بدون احتساب گارون، من به احتمال زیاد توی هر دوئل در برابر هر کسی پیروز می شم.»
بیلاپ نمی دانست چگونه به آن پاسخ دهد، بنابراین به سادگی سر تکان داد.
«به همین دلیله که من می خوام در حال حاضر با تو بجنگم.»
«ارباب جوان، من هنوز نفهمیدم شما... اورگ»!
صدا ضربه!
جین فوراً فاصله بین این دو را کاهش داد. شمشیر چوبی او به طرف شانه بلاپ پرواز کرد، اما بلاپ به رغم حرکت وحشت زده خود به نحوی موفق شد در آخرین ثانیه از ضربه جلوگیری کند.
به دنبال آن، حملات بدون وقفه مانند رودخانه ای بی پایان جریان یافت. بیلاپ هنگام عقب نشینی از شمشیر جلوگیری کرد و از آن اجتناب کرد.
«حرکتت خوبه.»
«بسیار متشکرم، اورگ!»
شووووپ!
جین ناگهان یک مشت شن در زمین تمرین گرفت و آن را در صورت بیلاپ پرتاب کرد. در حالی که بیلاپ سعی می کرد در برابر تمایل به بستن و مالش چشم ها مقاومت کند، شمشیر چوبی خود را محکم نگه داشت و محکم ایستاد.
«ارباب جوان ...؟»
اما جین جواب نداد و دوباره به طرف بیلاپ رفت، پیراهنش را گرفت و ساق پایش را به ران حریف زد. با بلند شدن ضربه، بیلاپ ناله ای عمیق کرد و روی زمین افتاد.
«من برای اسپار با تو تورو به اینجا صدا نزدم. همونطور که گفتم، من می خوام با تو “بجنگم”.»
جین به بیلاپ نشسته نزدیک شد، که به سختی می توانست چشم های عصبانی خود را باز کند و به پسر رانکاندل نگاه کند.
«من همچنین گفتم که” به احتمال زیاد “برنده میشم. در مقابل اینکه گفتم “در هر دوئل در برابر همه برنده میشم ” اینو نشون میده که من کامل به پیروزی مطمعن نیستم. صورتتو پاک کن.»
بیلاپ با استفاده از پیراهن ماسه های صورت و چشم هایش را پاک کرد.
«یعنی این به این معناست که حریفی که مطمئن نیستید در مقابلش پیروز میشید منم، ارباب جوان؟»
«بلاخره، نظرمون یکی شد. این یه اسپار نیست، این یه مبارزه واقعیه. پس وقت اونه که این عبارت باورنکردنی رو بیخیال بشی و با من جدی برخورد کنی. من می تونستم بی شمار و با...
کتابهای تصادفی

