فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 17

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

برادین زیپفل همان‌طور که جین خواسته بود این لطف را پس داد...

تا زمانی که دروازه انتقال فعال نشد، او حتی یک کلمه هم نگفت. او هر از گاهی نگاهی به جین می‌انداخت تا ببیند پسر رانکندل چه می‌کند.

«جین رانکندل... من مطمئنم که اون جهان رو تکون می‌ده و اسم خودشو در عرض چند سال منتشر می‌کنه. اوف، من خیلی کنجکاوم! من می‌خوام کمی ‌بیشتر با اون صحبت کنم، اما اون این خواسته رو نداره...»

چشمان برادین با کنجکاوی برق می‌زد و همچنان به کودک 10 ساله نگاه می‌کرد. آنها فقط یک مکالمه کوتاه داشتند، اما برخورد آنها یک دیدار تازه و هیجان انگیز بود.

از این رو، میزان خاصی از حسن نیت در نگاه کنجکاو برادین وجود داشت.

«اگه اون یه رانکندل نبود، ما می‌تونستیم دوستای خوبی باشیم... خوب، بذار به این واقعیت بسنده کنم که من یه دشمن شایسته رو کشف کردم. در واقع، اون ممکنه رقیب مادام‌العمر من باشه.»

برادین آرام آرام خندید و اجازه داد تخیلش به آسمان پرواز کند. در این بین، جین نیز با خودش فکر کرد.

«این که اون توی زندگی قبلی من در بین جادوگران مشهور بوده یا نه، تا حدودی دردناکه.»

در واقع، هر زمان که برادین به جین خیره می‌شد و آنها تماس چشمی ‌برقرار می‌کردند، پسر زیپفل با سرخ شدن سر خود را برمی‌گرداند.

«اون چهره سرخ و اون نگاه... اون قطعاً نوعی دیوانس. آه، واقعاً باید چندتا از انگشتاش رو قطع کنم تا سرش درست کار کنه؟»

وقتی چنین نگاه نگران‌کننده‌ای به سمت او بود، جین نمی‌توانست تمرکز کند. در پایان، او فقط دفترچه خود را بست و آن را کنار گذاشت. تا وقتی منتظر فعال شدن دروازه انتقال بودند، جین فقط گربه موراکان را نوازش کرد.

«ممنون که صبر کردید. شما چند لحظه دیگه تله پورت می‌شید. تله پورت ممکنه عوارض جانبی مانند سردرد یا حالت تهوع داشته باشه، بنابراین لطفاً بنشینید.»

ویییییر!

مانایی آبی شروع به رنگ‌آمیزی اتاق انتظار ویژه کرد. سپس به‌آرامی، اعضای داخل را پوشاند.

«لذت بردم. بیا دوباره ملاقات کنیم، جین رانکندل!»

برادین با صدایی هیجان زده فریاد زد، از آنجا که مقاصد آنها متفاوت بود، این تنها فرصتی بود که او برای خداحافظی جین داشت.

«خوب حالا هرچی.»

اما برادین نتوانست پاسخ جین را بشنود.

او به مقصد خود فرستاده شد و مجبور بود برای ورود به کشور با تشریفات برخورد کند، در حالی که جین و همراهانش مستقیماً به یک اتاق انتظار درجه یک دیگر فرستاده شدند.

طایفه رانکاندل در کنار اتحاد هافستر دارای قدرت مطلق و شهرت زیادی بود. از طرف دیگر، زیپفل‌ها کاملاً مورد نفرت بودند، که منجر به تبعیض در رفتار با آنها شد.

اکثر نقاط جهان عاشق یک قبیله بودند و از طایفه دیگر متنفر بودند و برعکس. ملت‌های کمی وجود داشتند که ار نفوذ این دو قبیله در امان باشند.

بلررررگ،فرررر!!

پت، پت.

گیلی به طرز ناخوشایندی پشت کمر موراکان را نوازش می‌کرد و نمی‌توانست کاری دیگر انجام دهد.

«خدایا، تو یک اژدهای رقت‌انگیزی.»

«ما در عصرمون همچین دستگاه‌هایی نداشتیم. اره، انگار اعضای بدنم دور هم چرخیده می‌شه.»

تنها صد سال بود که جادوگران دروازه انتقال را ایجاد کرده بودند.

اما از آنجا که دروازه‌ها بر اساس انسان اختراع شد، برای اژدها کاملاً مناسب نبود. موراکان پس از مدتی تنفس، نفس عمیقی کشید و گویی بالاخره می‌توانست به درستی نفس بکشد.

«حالتون خوبه ارباب موراکان؟»

«من خوبم. هزار سالی میشه که بالاا نیاوردم. در گذشته، حتی برخی از احمق‌ها بودند که از مدفوع و استفراغ اژدها به عنوان عطر استفاده می‌کردن.»

«اونا امروزه هم این کار رو می‌کنن. اگه چیزهایی رو که به تازگی بالا آوردید رو جمع آوری کنید و برای برخی از اشراف زاده‌ها ببرید، اونا فوراً با سکه‌های طلا ازتون می‌خرنش.»

«اوه، اونا هنوز هم این کارو می‌کنن؟ چیزی هست که بخوای، پای توت فرنگی؟ می‌تونم برم اینو بفروشم و...»

«صحبت کردن کافیه. فقط اونو توی کوره بنداز که بسوزه. قبایل ما احتمالاً در حال حاضر بیرون منتظرن.»

پس از خروج از اتاق انت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی