جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
حال و هوای پرتنشی فضا را پر کرده بود.
میتوان دید که عرق از گردن مردم میچکد.
با برخورد با شیادان، مزدوران پادشاه سیاه در نهایت به همراهان جدید جین تبدیل شدند. با این حال، همراهان نمیتوانستند در اطراف مشتریشان یک نفس خوش بکشند. اکنون که جادوگران یوتا به تنهایی بازگشته بودند، مزدوران تنها کسانی بودند که از بچه وحشتناک مراقبت میکردند.
کدوم پسر 10 ساله ای اینطوری رفتار میکنه.
جانشین فرمانده سپاه سوم مزدوران پادشاه سیاه از خود سوالاتی پرسید که همه افرادش نیز در این فکر بودند.
مزدوران پادشاه سیاه! آنها رزمندگان باسابقهای هستند که میتوانند در میدان جنگ شرایط را تغییر دهند. خونریزی، استخوانهای شکسته، پوست سوخته! هیچچیز نمیتواند جلوی این سربازان زخمخورده را بگیرد.
مشاهده شکنجه و قتل بیرحمانه زندانیان برای این افراد یک امر روزمره است. تماشای دستور جین به گیلی برای کشتن جروم و هولتز جعلی به شیوهای خونین برای آنها چیز جدیدی نبود.
با این وجود، این مزدوران شرور به دلیل سن جین متعجب بودند.
آنها در کجا میتوانند یک کودک 10 ساله را ببینند که با قاتل خود اینگونه رفتار میکند؟ با وجود اینکه او یک رانکاندل بود، او فقط یک بچه بود که به تازگی قلعه طوفان راترک کرده و وارد جهان شده است.
در واقع، حواس آنها به آنها هشدار میداد که هنگام دیدن دستورات جین به گیلی بسیار مراقب باشند. گفتار و رفتار او شبیه یک کودک نبود، چه برسد به روش او برای رها کردن قاتل زنده.
مزدوران فقط میتوانستند جین را به عنوان یک فرمانروای رانکاندل با قدی کوتاه ببینند.
«ما تا زمانی که اونو با موفقیت به دروازه انتقال، منتقل نکردیم، نباید کوچکترین اشتباهی انجام بدیم. هرگونه رفتار بیپروا یا سطحی کاملاً ممنوعه، فمیدید؟»
«بله، معاون کاپیتان موراکا.»
مزدوران پادشاه سیاه که به خاطر رفتارهای خشن و بیرحمانه خود مشهور بودند، مانند آقایان باوقار عمل میکردند. همه آنها سفت و محکم ایستاده بودند، گویی لباسهای تنگ و ناراحت به تن داشتند.
با این حال، آنها فقط به دلیل ترس از فرزند معروف به جین رانکندل اینگونه رفتار نمیکردند. همچنین در نگاه آنها نشانهای از تحسین و شیفتگی نسبت به این پسر خطرناک وجود داشت.
«ارباب جوان.»
در حالی که جین در حال قدم زدن در برف بود، گیلی او را صدا کرد. او لحن آرامی داشت، اما پسر نگاه خیلی محکم و قویای را برای یک لحظه به او انداخت.
«ما حدود دو ساعت دیگه به روستا میرسیم. به محض رسیدن، بهتره قبل از ادامه سفر منتظر بمونیم تا برف فروکش کنه.»
«بیا همین کارو انجام بدیم.»
جین برف روی شانهاش را کنار زد.
«اوه، گیلی؟»
«بله،ارباب جوان؟»
«نگران اتفاقی که افتاده نباش. تقصیر تو نبود.»
جین واقعاً در قلب خود چنین اعتقادی داشت. حتی خان متوجه نشده بود که جروم و هولتز در قلعه طوفان فریبکار بودند، بنابراین هیچ راهی برای گیلی وجود نداشت.
علاوه بر این، این واقعیت که جین نسبت به پرستار بچهاش بیشتر از قوانین شوالیههای نگهبان میدانست، چندان مشکلی ایجاد نکرد. حداقل، جین اینطور فکر نمیکرد. با این حال، گیلی هنوز روی این حادثه متمرکز بود.
{اشاره به اگاهی جین نسبت به اینکه یه شوالیه نگهبان نباید کالسکه رو ول کنه.}
«معذرت میخوام.»
هنگامیکه پاسخ او را شنید، جین هنگام به خاطر آوردن برخی خاطرات لبخند تلخی زد.
گیلی هرگز بهانه نمیآورد.
او هرگز توجیهاتی مانند، من بخاطر گذراندن شرایط مسالمت آمیز در قلعه و یا بودن زیر هوای نامساعد بیحواس شده بودم، را استفاده نمیکرد.
توی اولین زندگی من... گیلی همینطور بود، همیشه برای چیزی که تقصیرش نبود عذرخواهی میکرد. باعث شد بخاطرش ناراحت بشم. تموم عذابایی که کشید.
قبل از تبعید شدن او، تنها فردی در قبیله که بدون قید و شرط از جین مراقبت میکرد، گیلی بود. وقتی جین تبعید شد، زندگی او به طرز وحشتناکی تغییر کرد و او بدبخت شد. با این وجود، گیلی هرگز ارباب جوان خود را سرزنش نکرد.
حتی وقتی آوورا 7 ستاره او مهر و موم شد و با جین از قبیله بیرون رانده شد، او همان جمله امروز را تکرار کرد.
معذرت میخواهم.
«وقتی که به خونه برگشتیم من هر مجازاتی که برام...»
«کافیه. من به تو گفتم که نگران این موضوع نباشی، اینطور نیست؟ این یک دستوره.»
گیلی سرش را پایین انداخت.
«متوجهم.»
«تو ممکنه پرستار بچه من باشی، اما تو در حال حاضر تنها شوالیه نگهبان من هستی. اگه به اشتباه کوچکی که منو آزار نمیده ...
کتابهای تصادفی



