جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 14
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
روزهای جین در قلعه طوفان با باران مداوم همراه بود. با این حال، هنگامیکه آنها از کوه پایین آمدند و به پایین رسیدند، مناظر سفید بود.
این اولین بارش برف پادشاهی میتل بود. علاوه بر این، بارش شدید برف. در عرض چند ساعت، برف تا سطح زانو انباشته شد.
با توجه به این منظره سفید، واگن مجبور شد سرعت خود را آرام کند. شوالیهها جروم و هولتز پیاده شده و شروع به کنار زدن برف در راه خود با شمشیر کردند.
«ما باید به روستایی در این نزدیکی پناه ببریم و منتظر بمونیم تا برف متوقف بشه، ارباب جوان. حتی اگه بخوایم بدون توقف به پایتخت برسیم، به دلیل بارش برف نمیتونیم از دروازه انتقال استفاده کنیم.»
«حق با شماست. ما چاره ای نداریم.»
اگرچه این اولین بار بود که جین در مدت زمان طولانی برف میدید، اما به دلیل شرایط وخیم آنها، از این موضوع هیجان خاصی نداشت.
کالسکهای که به آرامی در حال پیشروی است و بارش برفی که به نظر میرسد میخواهد کل جهان را ببلعد. جین در حال ورق زدن یادداشتها و رونوشت نامههای محرمانه خود در قلعه طوفان بود تا زمان را بکشد.
اما در نیمه شب...
ووش!
نیییییع.
ناگهان دو اسب که کالسکه را میکشیدند با وحشت فریاد زدند.
طلسم جادویی 3 ستاره شلیک یخ کنارههای اسبها را سوراخ کرده بود. کالسکه به گونهای تکان میخورد که انگار در حال واژگون شدن است و لحظهای بعد، گاریچی با همان طلسم کشته شد.
«بهمون حمله شده! لطفاً در داخل کالسکه بمونید، ارباب جوان.»
«این یه حملهاس!»
جروم و هولتز با صدای بلند فریاد زدند. بلافاصله، گیلی جین را با بدن خود پوشاند و وضعیت بیرون را مشاهده کرد.
اثری از نگاه مهربان و ملایم همیشگیاش نبود. به نظر میرسید چشمهایش از خشم میسوزد و قصد قتل شدیدی در آن موج میزد.
«همه چیز درست میشه، ارباب جوان. شما من و دو شوالیه نگهبان 7 ستاره دارید تا ازتون محافظت کنیم. جای نگرانی نیست.»
صدایی آرام و نازک. جین در زندگی گذشته خود چند بار دیده بود که گیلی اینگونه رفتار کند. هر زمان که به رانکاندلها حمله میشد و جین در خطر بود، این اتفاق میافتاد.
«حدود 20 قاتل وجود داره. به نظر میرسه که اونا از جادوگران و جنگجویان تشکیل شدن، اما ما نمیتونیم ریسک این که کماندار وجود نداره رو بکنیم. هنوز هم مشخص نیست که اونا در حد بالاتری از شوالیههای 7 ستاره هستن یا نه.»
گیلی مشاهدات خود را از این وضعیت گزارش داد.
پرستارهای رانکاندل همه رزمندگان 7 ستاره یا بالاتر بودند. چیزی نگذشت که گیلی اسلحه پنجهای درخشان خود را از آستین خود در آورد.
«چه وضعیتی! حمله به محض خروج از قلعه طوفان؟ اونا کین؟»
گرچه گیلی سعی میکرد به جین اطمینان بدهد، خود جین از پرستار بچه بسیار باهوشتر بود.
ترس ناشی از حمله ناگهانی؟
به هیچ وجه امکان پذیر نبود. او سه رزمنده 7 ستاره در کنار خود داشت که از او محافظت میکردند. و اگر بدترین اتفاق در راه بود، میتوانست از آویز اورگال استفاده کند.
تا زمانی که آویز با او بود، قطعاً میتوانست از هر تهدیدی یک بار جان سالم به در ببرد.
مهاجمانی که به یک کالسکه رانکاندل حمله میکنند، افرادی ضعیف نیستند. از آنجایی که شوالیهها نتوانستند قدرت دشمنانشان را بسنجند، به این معناست که بین آنها حداقل یک جادوگر بالای 6 ستاره وجود دارد.
جین با آرامش وضعیت بیرون را ارزیابی میکرد.
کالسکه بعد از چند لحظه اول دیگه مورد حمله قرار نگرفت، و من میتونم صدای برخورد سلاحها رو از راه دور بشنوم. به عبارت دیگه، دشمنها در فاصلهای دور قایم شده بودن و جروم و هولتز برای مقابله با اونا به دنبالشون رفتن؟
وقتی روند فکرش به این نتیجه رسید، جین متوجه شد که چیزی اشتباه است.
«گیلی.»
«بله، ارباب جوان؟»
«جروم و هولتز. این دو نفر یا توسط قبیله ارسال نشدن یا خائنان...»
«ارباب جوان، در مورد چه چیزی صحبت میکنید...؟ همه توی قلعه طوفان چهره همدیگه رو میشناسن، از جمله من. اونا قطعاً جروم و هولتز از قبیله هستن.»
حتی جین از چهره آنها اطلاع داشت. او در زندگی گذشته خود چند بار با آنها برخورد کرده بود.
با این وجود، جین دلایل خود را برای برخورد با آنها به عنوان شیاد یا خائن داشت.
«گیلی. شوالیههای نگهبان این طایفه هرگز بچههای رانکاندل رو بدون محافظ رها نمیکنن، حتی اگه پرستار بچهها با اونا باشن....
کتابهای تصادفی


