قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸ - ۸
غضب؟
رائون آب دهانش را به سختی قورت داد و به اطراف نگاه کرد.
-یه نفر اینجاست...
اگرچه قابل مشاهده و شنیدن نبود، اما در اتاقی که قبلاً تنها بود، حضوری ظاهر شده بود. باید از پیام بوده باشد.
در حالی که گوش به زنگ بود، شعلهی آبی رنگی جلوی چشمانش شعله ور شد.
از شعلهای که اندازهی یک مشت بود، موجی وحشتناک بیرون آمد که شبیه فوران آتشفشان بود.
سرانجام.
از درون شعلهی آبی، صدای سردی به گوش رسید. لرز بر ستون فقراتش فرود آمد. درون صدا، دیوانگی نهفته بود که هر لحظه ممکن بود منفجر شود.
«این چیه...؟»
او به خاطر زندگی قبلیاش دانش قابل توجهی داشت، اما هرگز چیزی درمورد شعلهی سخنگو نشنیده و ندیده بود.
{غضبی که پرورش دادی به شاه ذات رسیده. تحت نام دومین پادشاه قلمرو شیاطین، غضب، انتقامت رو به تو عطا میکنم. ذهن و بدنت رو پیشکش کن... هوم؟}
شعلهی آبی که خود را غضب، پادشاه قلمرو شیاطین معرفی میکرد، پس از اینکه سر تا پاهای او را برانداز کرد، نگاه کردن آروارهی خود را رها کرد.
{یه بچه؟ چرا یه بچه...؟}
«تو چی هستی؟»
{تو کی هستی؟ غضبی که به من رسید احساسی نبود که بچهای که هنوز دهنش بوی شیر میده بتونه داشته باشه.}
صدای غضب آهسته، اما حاوی احساسات متلاطم بود.
«غضب؟»
رائون اخم کرد. ممکن بود در زندگی قبلی این احساس را تجربه کرده باشد، اما در زندگی فعلی خود هرگز عصبانی نشده بود.
-صبر کن، زندگی قبلی؟
حالا که به این موضوع فکر میکرد، پس از تناسخ با خاطرات زندگی قبلی خود، به توانایی مرموزی به نام پنجرهی وضعیت دست یافت. این پس از مرگ او رخ داده بود.
او به این موضوع پی برد که غضب میتوانست کسی باشد که این تواناییهای ویژه را به او داده بود.
«تو کسی بودی که پنجرهی وضعیت رو بهم دادی؟»
{پنجرهی وضعیت؟ میتونی ازش استفاده کنی؟}
«بله.»
{مزخرف میگی! هوم؟}
شعله آبی اطراف غضب آشفته شد.
{ارتباط... ارتباط قطع شد! چرا...}
«تو کی هستی و چرا اینجا ظاهر شدی؟»
{تو همونی هستی که پادشاه ذات رو صدا زدی.}
«من صدات کردم؟»
{تو از شدت عصبانیت داغ کردی و گفتی به هر قیمتی که شده یکی رو میکشی. ظهور پادشاه ذات برای برآورده کردن آرزوی تو بود.}
«آه...»
به یادداشت که قسم خورد داروس رابرت را به هر قیمتی میکشت. طبق آنچه او گفت، به نظر میرسید که شعله به دلیل عصبانیت در آن زمان جلویش ظاهر شده بود.
-ولی الان خیلی دیره.
بین زندگی قبلی و فعلیاش دو سال فاصله بود و دوازده سال از تولدش میگذشت. مطمئن نبود که با چهارده سال تاخیر قرار بود چه کار کند.
«گفتی انتقامم رو بهم میدی؟»
{همینطوره.}
«هزینهاش چقدره؟»
برق اشتیاق در چشمان رائون شعلهور شد.
«هیچ چیز توی دنیا مجانی نیست. طبق چیزی که چند لحظه پیش گفتی... بدن و روحم رو میگیری؟»
{اگه هوس انتقام داری، طبیعیه که ذهن و بدن ناچیزت رو پیشکش کنی.}
با حوصلگی به غضب نگاه کرد. در داخل شعلهی آبی رنگ چیزی محصور شده دیده میشد. وجودی غیر انسانی لبخندی شیطانی میزد.
-این اتفاق به این خاطر افتاد چون تناسخ پیدا کردم؟
اگر مجبور بود حدس بزند، دلیلش حتماً این بود که در زندگی قبلیاش، قبل از اینکه غضب بتواند بدن او را تسخیر کند، مرده بود.
«اگه انتقام به دست من انجام نشه بی معنیه.»
در تمام زندگیاش توسط داروس بازی داده شد، اما سرانجام پس از مرگ شانس جدیدی به دست آورد. او نمیتوانست بپذیرد که شخص دیگری انتقام او را برآورده کند.
-باید خودم این کار رو انجام بدم.
مهم نبود چه قدر سخت بود، خودش با دستان خودش سر داروس را میبرید. هیچ علاقهای به این نداشت که این کار را به دیگران بسپارد.
{ببخشید. حق با شماست.}
غضب با چشمانی که درون شعله آبی پنهان شده بود به او خیره شد.
{خشم عمیق و تاریکی رو ته قلبت پنهان میکنی.}
با دندانهایش لبخند زد.
{برام مهم نیست چه اتفاقی افتاد. پادشاه ذات قبلاً تصمیمش رو گرفته، پس تو فقط باید بدن خودت رو پیشکش کنی.}
هنگامی که عصبانیت در صدای غضب سوخت، شعلهی آبی او را گرفت.
«کاه!»
رائون به سینهاش چنگ زد و به جلو خم شد.
سرد بود.
نه تنها بدنش، بلکه ذهنش هم یخ زده بود. وابستگی غضب به آتش نبود، به یخ بود.
{به اون فکر کن و عصبانیتت رو افزایش بده. پادشاه ذات اون رو برات میکشه، حتی اگه خدا باشه.}
قلبش به خاطر صدای چندشآور غضب تند میتپید. انگار با یخ قلبش را سوراخ کرده بود.
[مقاومت در برابر آب (سه ستاره) در حال فعال شدن است.]
-مقاومت آب!
مقاومت آبی که او از جذب یخ به دست آورده بود، درد ناشی از قدرت یخی غضب را کاهش میداد.
با این حال، حملهی غضب فقط یخ نبود.
«کاه...»
رائون به طرز دردناکی نالید. قیافهی داروس را به یاد آورد، طرز خندیدنش در حالی که مثل یک حشره از بالا به او نگاه میکرد و نفسش را بند میآورد.
{بدنت رو به پادشاه ذات بسپار. جمجمهاش رو میشکنم و گوشتش رو میجوم.}
رائون نفس نفس زد.
همانطور که صدای غضب احساسات او را بر میانگیخت، رائون میخواست از شدت خشم و نفرت نسبت به داروس منفجر شود.
-نه به هیچ وجه...
رائون تا جایی که می...
کتابهای تصادفی

