فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خط خون

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

با حرکت آرام و پر احتیاط‌ِشان چهار ساعت طول کشید تا به آخرین ردیف درخت‌ها برسند.

پشت درخت‌ها پنهان شدند و به افرادی که از قبل مشخص شده بودند علامت دادند. هشت نفر از بقیه جدا شدند و دو به دو به صورت خمیده به سمت چهار برجک نگهبانی مقابل‌ِشان رفتند. یک نفر به کمان کوچک مجهز بود و دیگری به چاقوی تیز دست ساز.

وقتی هر چهار تیم پای برجک‌ها رسیدند، کسانی که چاقو داشتند، همزمان خود را از میله‌های چهارچوب برجک بالا کشیدند. باید کاملا هماهنگ عمل می‌کردند و همزمان نگهبانان را از دور خارج می‌کردند. در غیر این‌صورت امکان لو رفتن‌ِشان خیلی زیاد می‌شد.

کسانی هم که کمان داشتند، با سرهای رو به بالا و کمان‌های کشیده از هم‌تیمی‌شان محافظت می‌کردند و هم در صورت حرکت ناگهانی نگهبان‌ها می‌توانستند کارشان را تمام کنند.

قبل از این‌که گروه به بالای برجک‌ها برسند، یکی از کمان‌داران لحظه‌ای صدای گوش‌خراشی شنید. کمی بعد سایه‌ای از لبه‌ی اتاقک خم شد و سپس چیزی از کنار صورتش روی زمین افتاد. برای لحظه‌ای نگاهش را به توده‌ی چسبناک روی زمین دوخت. از فکر این‌که ممکن بود خلط سرباز بر صورتش بیفتد به خود لرزید و بینیش را چین داد. بقیه از دیدن این اتفاق اول ترسیدند، سپس آسوده شدند و بی‌صدا خندیدند.

کمان‌دار دوباره بالا را نگاه کرد. هم‌تیمی‌اش در وسط مسیر متوقف شده بود و سرش بین زمین و اتاقک در حرکت بود. سری به تایید برای او تکان داد و دوباره حرکت رو به بالایش را تماشا کرد. سه نفر دیگر زیر اتاقک‌ها متوقف شدند تا او هم برسد. سپس چاقوهای‌ِشان را با دندان‌های‌ِشان گرفتند. صدای قدم‌های نگهبانان را گوش دادند و لحظه‌ای که حس کردند به سمت مخالف‌ِشان حرکت می‌کنند، خود را از دیوار اتاقک بالا کشیدند. سرباز‌ها را از پشت سر غافلگیر و از دور خارج کردند.

هر چند یکی از نگهبان‌ها در وسط اتاقک چرخید و مزاحم را در لبه‌ی دیوار دید. لحظه‌ای شکه شد اما بعد دست به تفنگش برد و آن را سمت مهاجم گرفت. فراری درنگ را جایز ندید و چاقو را سمت نگهبان پرتاب کرد. سپس سریع درون اتاقک و سمت سرباز جهید. چاقو در کتف سرباز فرو رفت و تفنگ از دستش روی کف فلزی اتاقک افتاد و صدای گوش‌خراشی ایجاد کرد.

دهانش را باز کرد تا فریاد بزند اما مهاجم زودتر به او رسید. او را روی زمین انداخت و جلوی دهانش را گرفت. سریع چاقو را از کتف سرباز بیرون کشید و گلویش را پاره کرد. خون روی صورتش فواره زد و با دستش ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خط خون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی