قلعه ی شیطان
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جیک قبر خودش را کنده بود، مادر و خواهر مریض او جایی برای رفتن نداشتند و تنها جایی گیاههای دارویی برای درمان آنها را داشت، کوهستان ممنوعه از زمینهای مرزی کسلوانیا بود. او که پدرش را در جنگ ولاد به سیخ کشنده با دوک گراهاد از شوالیههای میزگرد از دست داده بود پولی برای خرید آنها نداشت و نمیتوانست آن دو را که به طاعون مرگ مبتلا شده بودند درمان کند.
او به ناچار مجبور شد با آنها به کوهستان ممنوعه بیاید و چندین روز را مشغول گشتن به دنبال گیاههای جادویی باشد ولی تا به حال چیزی پیدا نکرده بود و در این زمان مادر و خواهرش در تب میسوختند و در خانه کوچک مخروبهای که به سختی سرپا بود بر روی لباسهای پاره پاره و کهنه خوابیده بودند.
با اینحال پسری که به تنهایی چهارده سال داشت و میتوانست روزی جای در پای پدرش بزارد و به صفوف شوالیههای امپراتوری بپیوندد، با خیانت عمویش به او و بالا کشیدن اموال آنها مسیر سرنوشتش به اینجا ختم شد.
طاعون نیز نفرین ولاد بهخاطر شکست خوردن او از شوالیههای میز گرد بود که سرزمینهای دوک سر لنسلات و دوک سر بدویر را فرا گرفته بود و باعث تلفات سنگینی در بین ناحیه جنوبی امپراتوری شاه آرتور شده بود. امروز میتوان گفت دهمین روز بود که جیک در حال آماده شدن و بیرون رفتن از خانه موقت در روستای متروکه بود که به دلیل حمله هیولاهای کوهستان تخلیه شده بود ولی ظاهر یک اسکلت سفید بدون لباس که فقط دو شاخ سفید روی سرش و بر آمدگی تاج مانندی از جمجمهاش بیرون زده بود توجهش و همینطور ترسش را جلب کرد، هیولاهای اسکلتی چندان خطرناک نبودند و حتی بچه چهارده سالهای مانند او که در سطح مبتدی کار با شمشیر را یاد داشت، میتوانست با چوب و یا حتی دست خالی بر او غلبه کند ولی این اسکلت معمولی نبود، آن شاخها و آن طرح تاج به همراه هاله مرگ در اطرافش، علفهای هرز سر سخت را که توانسته بودند در این منطقه نفرین شده رشد کنند خشک میکرد.
جیک در ترس کامل فرو رفته بود و شمشیری که شوالیههای همکار پدر او از نبرد بازگردانده بودند و شکسته بود را در دست گرفت، شمشیری که به...
کتابهای تصادفی
