همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۷
من میسازمشون (۴)
ایلهان روی تله که از هارکانیوم ساخته شده و با فلز مایع اِل هازرا پر شده بود، شروع به حکاکی کرد. مراحل منبت کاری خیلی سختتر و خسته کنندهتر چیزی بود که فکرش رو میکرد چون یه اشتباه کوچیک همه چیز رو خراب میکرد.
با این حال، ایلهان طی سالها تمرین تسلط خوبی روی قدرت بازوهاش پیدا کرده بود و کار رو جلو برد. جوری کار میکرد که انگار شکست براش معنی نداره و میخواست به اون وسیله زندگی ببخشه.
ایلهانی که در حال انجام کار دستیِ سختی بود، واقعاً ارزش دیدن داشت. خالصانه و زیبا کار میکرد.
لیتا برای هزار سال، ایلهانی که روی یک کار تمرکز داشت و محدودیتها رو رد میکرد، تماشا کرده بود.
ارتا حالا یه خرده متوجه شد که چرا لیتایی که حتی در بین فرشتهها جایگاه خاصی داشت، از این آدمی که هیچ خصوصیت خاصی نداره خوشش اومده بود. البته فقط یکم درک کرده بود!
[هوم، فکر کنم حالا یه خرده متوجه شده باشم اوضاع چه جوری بوده.]
ایلهان ابزارش رو کنار گذاشت و ارتا هم از صدای برخورد فلزات به خودش اومد. در همین لحظه، روی چشم ایلهان متنی ظاهر شد.
[شما مهارت آهنگری، در سطح ماکسیموم را به دست آوردید.]
[شما عنوان «خالق اسطورهها» را کسب کردید. تمام تأثیرات تولیدات شما ۲۰٪ افزایش پیدا میکند.]
این جمله نشون میداد که ایلهان توی مهارت آهنگری درست مثل مهارت تکهتکه کردن به بالاترین سطح ممکن رسیده و عنوانی هم که بهش داده بودن در آینده خیلی به دردش میخورد.
با دیدن این جملات، ایلهان ارزش چکشکاری و آهنگری رو دونست و فهمید که توی این کار هم موفق شده.
وقتی که داشت به آرومی تلهی مرگ رو جابهجا میکرد به ارتا گفت: «تموم شد.»
[…چی!؟ به این زودی؟]
ایلهان موقع کار، زمان از دستش در میرفت به خاطر همین به ساعت نگاه کرد و گفت: «یعنی چی به این زودی؟... بذار ببینم... پنج ساعت گذشته؟»
وقتی ارتا متوجه شد که پنج ساعت گذشته، یه دفعه قرمز شد چون از بس که محو کار کردن ایلهان شده بود نفهمید که زمان چه جوری گذشته.
[بازم خیلی زود کارت تموم شده. واقعاً طبق دستورالعمل درستش کردی؟]
«چرا اینقدر مادرشوهر بازی درمیاری؟ بیا اصلاً خودت ببین!»
ارتا به تله نگاه کرد. عالی درست شده بود. انقدر خوب بود که تعجب کرد. آخه کی باورش میشد یه آدم بتونه همچین چیزی بسازه؟ خیلی شوکه بود.
با این حال، ارتا هم مثل لیتا اهل تعریف از کسی نبود.
[اهم، بد نیست. هنوز مرحلهی وارد کردن مانا و استفاده از سنگ جادو مونده.]
«میدونم، منتظر بودم تا بگی.»
[ام، آره. خوب فرشتهها باید بیان توی این مرحله کمک کنن.]
ایلهان خیلی دلش میخواست ببینه که وسیلهای که جادوی سطح بالایی داره چه جوری کامل میشه. با این که خودش ساخته بودش ولی اصلاً ازش سر در نمیاورد.
ایلهان با چشمای پر انرژی به ارتا نگاه کرد. ارتا هم برای این که ظاهر جذاب ایلهان موقع کار از یادش بره چندتا سرفه کرد و گفت: [لطفاً چند لحظه صبر کن تا به بقیه بگم بیان.]
«لیتا هم میاد؟»
[نه، نمیاد.]
ارتا با بیرحمی پرید وسط سؤال ایلهان که امیدوار بود لیتا رو ببینه. کارش اصلاً درست نبود. یه حلقهی زرد رنگی بالای سر ارتا ایجاد شد.
«این شبیه همون لامپ شبنماهاست که توی بچگی داشتم؟»
[چی میگی؟ این حلقهی فرشتههاست!]
ارتا میدونست الان ایلهان با دیدن حلقه میخواد جوک بگه و مسخرش کنه، به خاطر همین خیلی جدی جوابش رو داد. ارتا به بقیهی فرشتهها که منتظر خبرش بودن، اطلاع داد.
حلقهی فرشته، نماد پیوند مطلقیه که شامل محدودیتهای زمانی و فضایی نمیشه. با استفاده از این حلقه، فرشتهها میتونن احساسات و عواطف، تمایلها و خواستههای خودشون رو به فرشتگان دیگری که حلقه دارن انتقال بدن.
خیلی زود، چهار یا پنج نفر که حلقهی نورانی بالای سرشون داشتن، اومدن. هم مرد بینشون بود و هم زن و وجه مشترک بینشون این بود که چه زن و چه مرد، همشون خیلی زیبا بودن.
[ارتا، به این زودی تموم شد؟]
[خودت نگاه کن فاشتا. اونجاست.]
[اصلاً باورم نمیشه که یه انسان تلهی مرگ رو درست کرده باشه. باورم نمیشه!]
[با این حال، بوی بهشت رو نمیده که یعنی یه آدم روی زمین درستش کرده.]
ارتا ...
کتابهای تصادفی
