فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 16

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۵

من می‌سازمشون (۲)

«خوب بگو جریان چیه؟»

ایل‌هان از خواب بیدار شد و این متن رو دید. ارتا رو تو مشتش گرفت و سعی کرد خودش رو آروم کنه. ارتا هم چون از عصبانیت ایل‌هان جا خورده بود، نگاهش رو از ایل‌هان برداشت و سرش چرخوند و گفت: [خوب این... احتمالاً... تنها راهی بوده که همه چی سریع‌تر انجام بشه.]

«یعنی چی سریع‌تر؟»

[جا به جایی بین دنیاهای دیگه هم قبلاً انجام شده و میشه دوباره ارتباط برقرار کرد؛ فقط کافیه مشکلات رو حل و یه سیستم پاداش در ازای مأموریت اجرا بشه. اینجوری آدما می‌تونن در ازای مأموریتی که با توجه به مهارتاشون دریافت می‌کنن، تجربه و سابقه جمع کنن و مهارتای مبارزه با هیولاهاشون رو سریع‌تر ارتقاء بدن.]

«الان این روش خیلی منطقیه؟»

[آره دیگه.]

ارتا وقتی دید ایل‌هان بعد از شنیدن حرفش واکنش مثبتی نشون داد، آروم شد و همینجوری بهش نگاه کرد.

اما ایل‌هان با ناراحتی تمام پرسید: «پس من چی؟»

[……]

ارتا جوابی نداشت که بده.

«اگه بقیه می‌تونن به دنیاهای دیگه برن و بیان، پس منم می‌تونم، نه؟»

[نه نمی‌تونی. تو که توی زمین همیشه تنها بودی، پس حالا که نمی‌تونی بری، فکر نکنم برات مشکلی باشه!]

«با این حال، شاید بخوام برم! می‌فهمی؟»

در طی هزار سال گذشته، این اولین بار بود که تمام وجود ایل‌هان رو خشم و عصبانیت فرا می‌گرفت.

ایل‌هان به خاطر این وضعیت ناراحت بود ولی چیزی که بیشتر اذیتش می‌کرد حرف ارتا بود که واقعیت داشت.

«اگه مامانم گفت چرا به دنیای دیگه نمیرم چی بهش بگم آخه؟!»

[بگو که توی اون دنیاها چیزی برای یادگیری برات نبوده که بتونه توی زمین کمکت کنه!]

«چرا باید مثل بچه دبستانیا بهانه بیارم؟!»

[می‌دونم ناراحتی ولی من که این تصمیم رو نگرفتم، پس کاریم از دستم برنمیاد. صحبت کردن با من بیفایدست.]

ارتا هم که دیگه تحمل بحث کردن نداشت، تظاهر کرد که از هیچی خبر نداره و خیلی بزدلانه مسئولیت رو از خودش دور کرد.

ایل‌هان هم دیگه جون نداشت جوابی بده و نمی‌تونست درست فکر کنه. یه آهی کشید و نشست روی تختش.

«آره، حتی اگرم باهات بحث کنم اوضاعم عوض نمی‌شه. پس باید قید رفتن به دنیای دیگه رو دوباره بزنم.»

[شاید اگه یه موجود برتر بشی بتونی بری!]

«و این چقدر طول می‌کشه؟»

[احتمالاً کمتر از زمانی که روی زمین گذروندی.]

«واااای که چقدر خوب!»

ایل‌هان از تخت بلند شد و رفت توی آشپزخونه. مادر و پدر ایل‌هان با جدیت با هم صحبت می‌کردن. تلویزیون روشن بود و داشت در مورد اعلامیه‌ای که برای انسان‌ها فرستاده شده بود حرف می‌زد. ولی یه داستان شوکه کننده‌ای هم به میون اومد.

«وضعیت اورژانسی دیگه چیه؟»

ایل‌هان محو تماشای خبر شده بود که مادرش متوجه حضورش شد و گفت: «پسرم، تو هم در موردش شنیدی؟ الان محیط خیلی خطرناک شده. مدارس بسته شدن و کسی نباید بره سر کار. ارتش هم عملیات گسترده‌ای برای از بین بردن هیولاها می‌خواد شروع کنه. میگن نمی‌ذارن که هیولاها به مناطق مسکونی نزدیک بشن.»

انگار دولت هم متوجه شده بود که مردم نمی‌تونن مثل گذشته زندگی کنن و احتمالاً اعلامیه‌ی مأموریت‌های دنیاهای دیگه باعث شد که سریع‌تر یه تصمیمی بگیرن.

در واقع، توی کشورایی که دولت خوبی داشتن این روند زودتر شروع شده بود.

دولت‌ها متوجه شدن که بقای انسان در دنیایی که تغییر کرده مهمتر از زندگی روزمره هستش و براساس تصمیم اکثریت کشورها قرار شد که تغییراتی صورت بگیره.

در همین حین هم می‌تونن از دنیاهای دیگه نیروی کمکی بگیرن و دنبال قدرتی پایدار باشن و نه قدرتی که موقت باشه.

حالا ایل‌هان یه خرده امیدوار شد. البته کاری که مقامات انجام میدن موقتی هست. مثل این می‌مونه که با یه کارت اعتباری، بدهی کارت اعتبا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی