همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 61
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل شصتم: انتقال(هشت)
برخلاف اون جادوگر، تنها یک ضربهی نیزهی ایل هان برای کشتن این مرد کافی بود، بدین ترتیب نقشه عظیم تسخیر زمین فقط با دو حملهی ایل هان به خاکستر تبدیل میشد، تنها کسی که تو اون وضعیت هنوز زبونش کار میکرد مرد فرشته بود.
«چطور تو این سیاه چال...لعنت، یه فرشته عالی رتبه؟!»
«خودتو مرده فرض کن!»
در حالی که ایل هان حواسش به اون مرد بود، لیتا به سراغ فرشتهای که به آنها کمک میکرد، رفت، اون نمیتونست از قدرتش علیه انسانها استفاده کنه اما یه فرشته فرق داشت، مخصوصا اگه اون فرشته یه خائن بود.
«اااایی»
«فکر کردی داری کدوم گوری میری؟»
بعد از دیدن صحنهی نابود شدن سر جادوگر، فرشته فهمید که اوضاع به نفع اون نیست و سعی کرد فرار کنه اما لیتا در یه لحظه پاشو شکست و انگشتش رو کرد تو چشمش، فرشته از شدت درد حتی نمیتونست از جاش بلند بشه.
«ااااه»
«مرگ راحتی نخواهی داشت.»
درست مثل انسانها انگار بین فرشتهها هم تفاوت قدرت زیادی وجود داشت، حتی اگه ارتا و اون فرشته با هم بودن هم دربرابر ضربات لیتا شانسی نداشتن، ایل هان با نزدیک به هزار سال تجربه بهتر از هرکسی میدونست که اون واسه خودش یه پا خدای جنگ بود.
«اااه، وای، دوش بده، اااااایی...»
ضربات لیتا یکی پس از دیگری بر بدن فرشته فرود اومدن و زمین رو با خون سفید رنگ کردن.
صد ضربه، دویست،سیصد ضربه به بدن فرشته برخورد میکرد و اون رو تو هوا نگه داشته بود.
«اینطوری واقعا میکشیش، لااقل باید ازش بازجویی کنیم!»
«باشه پس درماناش هم میکنم.»
سرعت اسیب دیدن فرشته خیلی بیشتر از سرعت درمان جادویی لیتا بود و اون فقط میتونست اون رو زنده نگه داره.
«هه هه.»
ایل هان نگاهی به دروازه انداخت، هنوز فعال نشده بود اما ممکن بود بازم کسی مثل اون جادوگر از اونجا بیرون بیاد.
البته اون هنوز مزیت حمله غافلگیرانه رو داشت، حتی اگر هم حملهی غافلگیرانه جواب نمیداد با کمک نیروی شگفتانگیزی که از جادوگر جذب کرده بود تقریبا میتونست تا بینهایت به جنگیدن ادامه بده.
ولی اگه کسی به قدرتمندی اون جادوگر از اونجا بیرون میومد میتونست حتی قبل از اینکه ایل هان نیزهش رو بلند کنه کلکش رو بکنه...
حتی فکرشم باعث سردردش میشد، اون همین الانم سرش با هیولاها شلوغ بود چرا مردم بقیه دنیاها هم باید بهشون اضافه میشدن؟ اگه میخواستن آدمکشی راه بندازن، خب تو دنیای خودشون راه مینداختن.
«ارتا»
«دروازه رو نابود میکنم.»
نوری که از کف دست ارتا بیرون اومد دروازه رو پوشوند، ایل هان برای وقتی که کسی از دروازه بیرون میاومد نیزهاش رو اماده نگه داشت، البته هیچ اتفاقی نیوفتاد.
جادوی ارتا قدرتمند بود و درواز ذره ذره شروع به نابود شدن کرد تا اینکه کاملا ناپدید شد سپس سنگ جادویی که نیروی اتصال رو تامین میکرد به زمین افتاد و نقشه یه اتصال بین دو دنیا کاملا نابود شد.
«نه.»
«آره!»
فرشته با دیدن ناپدید شدن دروازه فریاد کشید اما با مشت لیتا دوباره خفه شد، تعداد ضربهها داشت از هفتصد هم بیشتر میشد.
ایل هان داشت با اشتیاق این صحنه رو تماشا میکرد، هرچی نباشه این چیزی نبود که با دادن پول بتونه دوباره ببینه.
<...کتابهای تصادفی


